اول نوشت: مدتیه که با کمک تعدادی از دوستان یه وبلاگی گروهی راه انداختیم به نام مینیمالیده. قراربوده وهست که مطالب کوتاه و مینیمال -اگر بشه اسمش رو گذاشت مینیمال- بنویسیم. و مطمئنم که حضور، پیگیری، پیشنهادات و انتقادات شما دوستان باعث بهبودی عملکرد ما خواهدشد.
دوم نوشت: همچنان روزانههای پنگول رو مینویسم. به نوعی برام دوست داشتنیتر ازپنگولنامه شده .
سوم نوشت: جون پنگول،این تن بمیره، چنانچه از طریق فید این وبلاگ و یا روزانههای پنگول رو دنبال میکنید، اگه براتون سخت نیست وخاطر مبارکتون رو آزرده نمیکنه فقط از آدرس های زیر استفاده کنید. یا اگه از طریق فید دنبال نمیکنید خب از این به بعد دنبال کنید دیگه:
http://feeds.feedburner.com/pangool پنگولنامه
http://feeds.feedburner.com/pangoul روزانههای پنگول
اصل نوشت:
قصهی دانشجویی ما هم قصهی جالبیست. ابتدایش حملهی انصار حزبالله به سروش در دانشکدهفنی بود و انتهایش هم حملهی لباسشخصیها به کوی دانشگاه. در این بین انواع و اقسام اتفاقات معقول و غیر معقول هم رخ داد که از اتفاقات غیر معقول میتوانم به انتخابات هفتم ریاستجهموری اشاره کنم که معلوم نیست چطور شد اسم خاتمی از صندوقها بیرون آمد و به قول آقای صداسیما، جناب ناطق هم هیج اعتراضی نکرد. در حالیکه میتوانست مانند آقای م.ح.م به نتیجه اعتراض کند. البته الان که به آن زمان فکر میکنم به خودم میگویم به احتمال زیاد خاتمی هم از دستشان در رفته بود وگرنه....
در این بین داستان کوی دانشگاه و اتاق ما و قوانینش هم در نوع خود جالب توجه بود که فکر کنم در آینده به تدریج شمهای از آنها را برایتان تعریف کنم.
نمی دانم وارد کوی دانشگاه تهران شدهاید یا نه. کوی دانشگاه در واقع شهرک بزرگیست پر از سیبیل. مسئولان از قدیم برای کنترل این سیبیلها از کافور استفاده مینمودند که البته همیشهی تاریخ با پاتک فلفلی دانشجویان اثراتش خنثی میشده است.
این کوی دانشگاه در زمان ما سینمایی هم داشت- دروغ چرا الانش را خبر ندارم- اولین شبی که وارد این سینما شدم را هرگز فراموش نمیکنم فیلمی هنری پخش میکردند. هنوز چند دقیقه از فیلم نگذشته بود که صدای نعرهی چند نفر بلند شد که: فیلمو عوض کن. فیلمو عوض کن.
هر آن احتمال آشوب سینمایی با رمز فیلمو عوض کن وجود داشت. چی؟ رمزآشوب بعد از انتخابات مد شده؟ نه خیر قربان این پروژه از مدتها قبل توسط جریانی که به فکر استحالهی نظام بود داشت پیگیری میشد.
بالاخره فیلم عوض شد وبه نظرم درست از همان زمان بود که نخبگان فکر کردند میتوانند با این قسم رمزها به هر چیزی که مخالف نظرشان است اعتراض کنند.
مشغول تماشای فیلم جدید، یکی از همین فیلم های مهوع -من اسم فیلمهای به اصطلاح ترسناک جدید را فیلمهای مهوع گذاشتهام- بودیم که ناگاه احساس کردم کسی از پشت در حال نوازش گوش سمت راستم است. اول با خودم گفتم: باز هم در خوردن فلفل زیاده روی کردی و توهم زدی بچه؟ گندت بزنند. ولی بعد دیدم نه، موضوع ملموس تر از آن است که به تهوم مربوطش کنم . اینجا بود که مطمئن شدم حتماً دختر خانوم صندلی عقبی از من خوشش آمده و با نوازش گوشها شروع کرده است و ....
در همین خیال شیرین بودم که ناگهان یادم آمد در کوی دانشگاه تهران و ما بین جماعت سیبیل هستم. از فکر اینکه چه اتفاقی دارد برای من سال اولی رخ میهد به خودم لرزیدم. میخواستم خواهش کنم که این باررا بیخیال من شود. میخواستم بگویم که الان آمادگیاش را ندارم، شاید وقتی دیگر. یاد فیلم بادبادک باز افتادم وآن صحنهی ناراحت کنندهاش و گریهام گرفت. چی آن موقع هنوز بادبادک باز ساخته نشده بود؟ ولی به جان پاشویه وتخته شاسی من درآن لحظه یاد بادبادک باز افتادم. باور نکنید مدیونید.
با ترس و لرز و نگاه ملتمسانهای سرم را کمی چرخاندم.
منظره فراتر از تصورم بود. طرف از صندلی عقبی پایش را دراز کرده وگذاشته بود روی پشتی صندلی من و با اینکه مواظب بود به من نخورد با این حال گاهی شصت پایش به گوش من می خورد. باز خدا پدرش را بیامرزد که پایش بو نمیداد.
نفس راحتی کشیدم و به فلفلهایی که با اثر معکوس خودشان داشتند بیناموسم میکردند تا میتوانستم فحش ناموسی دادم.
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
من و کافور وفلفل
۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه
داستان من و عروسی توی تالار

تازه از ماموریت به منزل مراجعت کرده بودم که بانوفرمودند فردا عروسی یکی از صمیمیترین دوستانشان است و باید حتماً دعوتشان را لبیک بگوییم. بندهی بیچاره هم که هنوز ترس پرواز با توپولوف و خستگی ماموریت در تن و جان و روح و روانم باقی مانده بود، تحت تاثیر دلایل محکم بانو متقاعد- شما بخوانید مجبور- شدم که باید در مراسم فوق الذکرحضور دشمن شکنی داشته باشیم. القصه صبح روز بعد آمادهی فراهم کردن مقدمات حضور پرشکوهمان بودیم که دیدم ای دل غافل، کت و شلوارم در محل مربوطه آویزان نمی باشد. علت را از بانو جویا شدم فرمودند روز قبل برای نو نوار شدن به خشک شویی داده و فراموش کرده اند که تحویل بگیرند وبلافاصله راهحلی ارائه نمودند که: اصلاً کت و شلوار سورمئهای عروسی بیشتر به تو میآید وپسندیدهترآن است که همان را بپوشی.
من هم که حس نوستالِژیکم با این حرف بانو قلمبه شده بود در تصوراتم خودم را خوشتیپترین فرد عروسی تصور میکردم.
زمان حرکت به سمت تالاربود و من هم به سمت کت و شلوار نازنینم رفتم و تلاش خود را برای پوشیدنشان آغاز کردم. از آن جهت میگویم تلاش چون بد مصب، شلوار را عرض می نمایم، هیچ رقمه حاضر نمیشد به تنم برود، البته دروغ چرا یک بار توانستم ایشان را به بالا برسانم که آن یک بار هم دکمه درحسرت وصال شیرازه سوخت. باور نمی کردم که 10 کیلوی ناقابل افزایش وزن، چنین تاثیری روی این لباس های گور به گوری داشته باشد.
ناچاربهترین و تمیزترین لباس موجود در کمد را پوشیده و به همراه بانو به راه افتادیم. در راه نق های بسیار زدم که وضعیت لباسم خوب نیست، عروس و داماد و خانوادهشان را نمیشناسم و... ولی داستان حرف های من همان داستان آب در هاون کوبیدن بود و بس. از بد حادثه به مقصد که رسیدیم هیچ آشنایی دم در تالار نبود تا بانو این بندهی حقیر را به ایشان معرفی نماید تا حداقل آشنایی مختصری صورت بگیرد، بانو هم در کمال قساوت قلب این بندهی حقیر را با جماعت سیبیل کلفت تنها گذاشت و خود به جمع بانوان در قسمت جداگانهی تالار شتافت.
نگاهی به تالار انداختم و گوشهی دنجی را انتخاب کردم و در زیر نگاه پرسشگر، سنگین و کمابیش تحقیرآمیزدیگر آقایان، روی یکی از صندلی ها جلوس نمودم. مجلسی بود بس مجلل و علی القاعده بنده با لباس غیر رسمی خودم انگشت نمای مجلس بودم (خودمن بالشخصه با لباس های اسپرت حال میکنم).
لحظاتی بعد خوانندهی محترم شروع به خواندن ترانهای بس زپرتی نمود وعدهای جوان سرخوش شروع به انجام حرکات موزون کردند. بعضی مسائل را فقط مختص جنس لطیف می دانم یا اینکه حداکثر بصورت مختلط می پسندم،ترقص هم یکی از همان موارد است. اصولاً لولیدن جنس خشن و گردن کلفت در داخل همدیگر، به بهانهی حرکات موزون از نظر من چندشآوراست. علیایحال این بندهی حقیر تصمیم گرفتم برای اینکه میزان علاقهی خودم را به این دو کبوتر عاشق نشان دهم از دست زدن فروگذار نکنم شاید به این طریق از زیر بار نگاههای سنگین اطرافیان خلاصی پیدا کنم. اما چشمتان روز بد نبیند شروع کردن به دست زدن همان و برگشتن کل سالن به سمت من همان. البته مسئلهای که موج نگاه های تحقیرآمیز جمعیت را به سمت من سرازیر کرد سبک دست زدن نافرم و ناهماهنگ من، وضعیت پوشش ویا حتی نشستن تک وتنهایم پشت یک میز شش نفره نبود، بلکه موضوع، پاره شدن رشتهی مباحث عمدتاً بی ربط به مجلس ِ مهمانان گرام، بر اثر صدای دست زدن بنده بود. ولی من تصمیم خود را گرفته بودم و میبایست برای نشان دادن شدت ارادتم به عروس وداماد به دست زدن ادامه میدادم و البته همزمان زیر لب بابت متقاعد شدنم در شب گذشته به خودم لعنت می فرستادم.
گذشت تا موقع شام رسید اینجا بود که ماجرا وارد فاز پیچیدهتری شد. از زیر چشم خانوادههای دو طرف را میدیدم که جداگانه در حال صحبت با هم هستند وهر چند لحظه از دور نگاهی به من میاندازند. جلسات جداگانه که به پایان رسید نمایندگان دو طرف به سمت یکدیگر آمدند و مذاکرات برای بررسی هویت من وارد مرحلهی جدیدتری شد و دوباره همان نگاهها بود که آغازیدن گرفت. من هم که دیده بودم آب از سرم گذشته است مشغول خوردن شام شدم ولی چه شامی؟ احساس مردهخورهایی را داشتم که در مراسم عزا بدون اینکه بدانند متوفی زن بوده یا مرد صرفاً جهت خوردن غذا به مراسم میآیند. البته مطمئناً آنها غدا برایشان کوفت نمی شود ولی برای من شد. احساس میکردم به جای غذا سنگ خورده ام و تنفس برایم مشکل شده والبته متوجه شدم که آن بندگان خدا هم مذاکراتشان بدون یافتن هیچگونه ارتباطی بین من و این مجلس به پایان رسیده واز شواهد این طور به نظر می رسید که پیش خود گفته بودند این پرس شام هم صدقهی سر این دو نوگل تازه شکفته واز خیر اینکه با یک تیپا مرا به بیرون از تالار پرت کنند گذشتهاند.
مراسم که تمام شد مشتاقانه منتظر بانو ماندم تا به واسطه ی ایشان لکهی ننگ مرده خور بودن را از پیشانی خود پاک کنم و دم آخری اعادهی حیثیت نمایم. خلاصه بانو آمدند و من با غرور و در حالیکه سینهی خود را جلو داده بودم پشت سر بانو به سمت عروس و داماد حرکت کردم- آقای داماد تا آخر مراسم به قسمت مردانهی تالار رخصت دیدار عنایت نفرموده بودند، گویا در این گونه تالارها دامادها برای ساعاتی تغییر جنسیت می دهند که حضورشان در قسمت بانوان بلا اشکال است- تا مرا معرفی نماید و بعد هم که نوبت روبوسی با داماد و خوش و بش و خداحافظی با فامیل های عروس و داماد بود که مدام نگاهشان را از من میدزدیدند.
در راه بازگشت مدام به عروسیهای شمال خودمان فکر می کردم. مراسمی که زن وشوهرها در کنارهم، از بودن در مراسم لذت میبرند. مراسمی که در بعضی مناطق گاه چند شبانهروزبه طول میانجامد. مراسمی که علیرغم مختلط بودن هیچ اتفاق خاصی هم در آنها رخ نمی دهد.
................................................................
همچناننوشت: به خواندن روزانههای پنگول ادامه دهید چون من همچنان روزانههای پنگول را در اینجا مینویسم.
قبلاًنوشت: من مختصری از همین متن را قبلاً اینجا نوشتهبودم.
مردهخورنوشت: مراسم ختم مادرم بود. فرد غریبهای هم وارد مراسم شد و پس از صرف شام، هنگام خروج از منزل رو به برادرم گفت: خدا شهیدتان را بیامرزد.
آخرنوشت: این متن اولین تجربهی من دراین سبک است. به شدت از هرگونه انتقاد و پیشنهاد استقبال میکنم.
۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه
پاسخ به سوال ها

باز هم شنیده شد که همزمان با درگیریهای این چند روز اخیری که داشتم، یک عده همسو با استکبار جهانی شدند و با سرودن شعارهای نخ نماشدهای چون: «ای پنگول دروغگو - جواب شنبهات کو» و یا «سوال ما رو پس بده» و امثالهم آب به آسیاب دشمن ریختند.
از همینجا اعلام میکنم که در این وبلاگ با پرهیز از ماجراجوییهای بین المللی هیچ سوالی بیجواب نخواهد ماند. حتی شما.
و اما پاسخ به سوالها:
@میلاد :
1)اهداف سفر بیسرو صدای رضایی به ترکیه؟
این سفر در راستای سفرهای استانی آقای رضایی برای انتخابات بعدی ریاست جمهوری بوده و در اصل از روی سفرهای استانی ایشان کپی برداری شده. فقط آقای رضایی به جای آذربایجان غفلتاً سر از ترکیه در آوردند که این نوع اشتباهات سهوی همیشه پیش میآید. اصولآ این روزها چیزهایی سر از ترکیه در میآورند که مخ آدم سوت میکشد. مثل 18 میلیارد دلار که از ایران رفت و در ترکیه سر در آورد.
چی؟ من این سفر را به 18 میلیارد دلار ربط دادم؟ میشود بیخیال ما یکی بشوید و ما را وارد سیاست نکنید؟ ما را چه به ماجراجویی در روابط بین المللی؟
2)جنس شلوار شما در عکس چیست؟
سوالت خیلی جنسی-تخصصی بود و هنوز علم به این حد از پیشرفت نرسیده. در ضمن من مخالف ماجراجویی در روابط بین المللی هستم.
@ف.میم 20 ساله ازتهران
میخواستم بدونم چطور در جذب مخاطب مثل شما میتونیم موفق باشیم؟
به سختی و دوری از ماجراجویی در روابط بین المللی.
@رضا راپورتچی
دختر کلهر قبلآ کجا بوده؟
حاجی ما دنبال پروندهسازی و این حرفها نیستیم که برویم ببینیم قبلاً کجا بوده و چه کار کرده. اهل ماجراجویی در روابط بین المللی هم نیستیم و این راهیست که ادامه دارد.
@شوکول
من صبحها که از خواب بیدار میشوم دهنم تلخه. چی کار کنم؟
در طول روزسعی کنید از ماجراجویی در روابط بین المللی خودداری کنید و شبها هم قبل ازخواب ستون ارتباط با خوانندگان کیهان را بخوانید، روحتان شاد میشود و کامتان هم شیرین. صبح هم اصلآ نیازی به مسواک زدن نخواهید داشت.
@یاسمن اکبرپور
در کرهی ماه که نیروی جاذبه وجود ندارد، اگر زن و مرد نامحرم به آنجا بروند، حکمش چیست؟
در این صورت آنجاحتماً ستاد انتخاباتی آقای م.ح.م در کرهی ماه میباشد. چون هیچ جای دیگری به ذهنم نمیرسد که از این بیناموسیها در آن صورت بگیرد. حکمش هم که معلوم است. بگم؟ بگم؟
احنیاط واجب هم این است که در کرهی ماه از ماجراجویی در روابط بین المللی خودداری کنند.
@شهرام بیطار
یکی از دوستان رو به دادگاه احضار کردند. برای من کپی احضاریهاش را فرستاده بود که اگه خبری ازش نشد سر و صدا کنم. سوال امروز اینه که کسی خبری ازش نداره؟
اصولآ سرو صدا کردن انواع و اقسام دارد حاجی. پیشنهاد من این است که همهی دوستان مقدار زیادی لوبیا پخته - که لوبیایش را قبلآ در آب نخوابانده باشند - بخورند و همه رأس ساعت 9 شب شروع به سرو صدا کنند. از دوستان خواهش میکنم این خبر را بدون ماجراجویی در روابط بین المللی داغ کنند تا کسی بیخبر نماند.
یک بالا تازه
@میثم اللهداد
واسه وبلاگهایی که شعر مینویسن نمیتونم کامنتی بذارم. ولی شما همه جا حضور دارید. ترفندش را به ما هم بگویید.
بالاخره باید بین کسی که در روابط بین المللی ماجراجویی میکند و کسی که در روابط بین المللی ماجراجویی نمیکند یک فرقی باشد دیگر. نه؟
@جنون جنوبی و الینا آذری
دل و دماغ واسه آپ کردن رو از کجا میآرید و منبع الهامات چیست؟
شما اگر بدون ماجراجویی در روابط بین المللی اندکی صفحات روزنامهها و اینترنت لعنت الله علیهم را تورق بفرمایید، متوجه میشوید که این قدر مصدر و منبع الهام وجود دارد که میشود روزی چندین و چند پست آپ کرد. میگویید نه؟ همین امروز روزنامه کیهان را بگیرید و بخوانید.
@نشانه خوان
1)شما چرا به هر مطلبی تو روزنامهها گیر میدید، بسته میشه اون ستون (ستون طنزابراهیم رها درروزنامه اعتماد و مرعشی تو روزنامه اعتماد ملی)؟
متاسفانه باید بگویم علیرغم تلاشهایی که برای ماجراجویی نکردن در روابط بین المللی دارم از خودم بروز میدهم، ولی با این حال از ستون طنز شهرام شکیبا در روزنامه خبر هم خوشم آمده. بعضی وقتها خفن قشنگ مینویسد.
چند روز بعد: ستون طنز شهرام شکیبا در روزنامه خبر منهدم شد.
2) یک سری سوال انگلیسی
کاملاً مشخص است که شما دارید در روابط بین المللی ماجراجویی میکنید. لذا من به این سوالهای امپریالیستی جواب نمیدهم.
@رهگذر
لطفاً از خاطراتتون با مموتی برامون بگید.
خاطراتم با ایشان پر از ماجراجویی در روابط بین المللی میباشد، که فعلا به گفتهی اوشون از این کار اجتناب میکنم.
@بابا لنگ دراز پنج فوتی
جا قحطی بود که تو بلاگ اسپات وبلاگ زدی؟ حداقل میرفتی ورد پرس؟
این مطلب را علیرغم میلم بر اساس ماجراجویی در روابط بین المللی انجام دادم. چون به قول یک نارفیق: این گوگل صهیونیسنی هر کاری برای خودش انجام بدهد، خیر و برکتش به این بلاگ اسپات هم میرسد.
@فرشاد
آقا مشکوک میزنی؟؟ جریان چیه؟؟
یک دفعه بفرمایید دارم در روابط بین المللی ماجراجویی میکنم و خودتان را خلاص کنید دیگر. از شما انتظار نداشتم اصلاً.
@الهام
1)[...] ؟
[...] و ماجراجویی در روابط بین المللی.
2)با این اوضاع و احوال کشور دوست و همسایه "افغانستان" و اینکه انتخابات اینان به دور دوم کشیده شده است پس تکلیف پیام تبریک رئیس جمهورمان به حامد کرزای چه میشود؟
اگر عبد الله عبدالله رئیس جمهور شد، تکلیف چه میشود؟
با رایزنی رییس جمهورو انجام یک سری ماجراجوییها در روابط بین المللی، عبدالله عبدالله فقط و تنها فقط برای اینکه پیام ایشان روی زمبن نماند و بیات نشود از دور دوم انتخابات کنار کشید.
3)لطفآ یک نصیحتی به من بفرمایید که تا آخر عمر موجبات رستگاریمان را مهیا سازد.
نصیحت میکنم تا زن نگیری
تو این قلاده بر گردن نگیری
زن من بهترین زنهای دهر است
ولی با این همه و علی رغم ماجراجویی نکردن در روابط بین المللی زن عین زهر است
مهدی سهیلی
چی؟ شما خودتان از جامعهی بانوانید؟ خب به جای زن، مرد بگذارید. ما خیلی انعطاف پذیریم آبجی.
@بهزاد
ما رومون نمیشه سوالمون رو بپرسیم! میشه آدرس دفتر پاسخ به سوالات حاج آقا رو بدید خصوصی خدمت برسیم؟!
دوست عزیز سوال شما که دیگر از ماجراجویی در روابط بین المللی بدتر نیست . بپرس دوست من. بپرس. آقا هم دفترشان سیار است. آخر شنیده در انتخابات صندوقهای سیار باعث پیروزی میشوند. ایشان هم دفتر سیار زده شاید کامروا بشود.
@مهتاب
1)پس 63 درصدت کو؟
طی بررسیهای دقیقی که انجام شد و حتی کار به ماجراجویی در روابط بین الملل هم کشیده شد متوجه شدیم که ملت ایران نسبت به عدد 63 کور عدد هستند و نمیتوانند این عدد را ببینند و بعدش مدام میگویند: این 63 درصد که میگن کو؟
دانشمندان احتمال دادهاند که این عده که اصالتشان به خس و خاشاک برمیگردد چهار سال بعد همین مشکل کور عددی را با عدد 100 خواهند داشت.
2)من میخواستم در آینده یه وبلاگی تهیه کنم دوست داشتم نصایح شما بدرقه راهم باشه. چی کار کنم که در صورت نبودمم وبلاگم به کار خودش ادامه بده؟(استقلال وبلاگ)
هرگز نشه فراموش، ماجراجویی در روابط بین المللی تا استقلال وبلاگ حادث شود.سریال لاست را هم نگاه کنید. شمس العماره هم بد نیستها. و در نهایت میتوانید مثل من بدهید وبلاگتان را یکی دیگر بنویسد آبجی.
@ پیمان (یک قلم)
شما این مطالب جذاب رو واقعاً از کجا پیدا میکنین؟ و نیز اینکه دقیقاً شما از چه سالی به صورت حرفهای وارد این عرصه هنری شدین؟ میشه شیرینترین خاطره کاریتون رو هم برامون بگین؟
در مورد مطالب باید بگم که دوستان اصولگرا این قدر خوش قریحه هستند که خودشان یک پا طناز هستند و نیازی به حذف و اضافه و ماجراجوییهای من در روابط بین المللی نیست.
درمورد وبلاگنویسی هم من هنوز یک مبتدی هستم در مورد شیرینترین خاطره کاری هم باید بگویم که اینجا را بخوانید.
@معصومه نصیری
آيا شما به عنوان پنگول با مخمل يا مخملها يا هر چيزی كه مخمل بهش ربط داره از قبيل كودتا يا غيره ارتباط داری؟ آيا پنگول يک نوع پيشرفتهتر از مخمله؟ آيا ممكنه در انتخابات آينده بگن كودتای پنگولی شده؟
چون شما وارد حیطهی ماجراجویی در روابط بین المللی شدید باید اعتراف کنم که: بله. من دارم خودم را برای انتخابات بعدی آماده میکنم. چون مخمل هم از چندین سال قبل شروع کرد که حالا به اینجا رسیده و این قدر معروف شده. البته باید یک نظرسنجی برای انتخاب رنگ هم ترتیب بدهیم.
@س ی م ا
شوما که از ســه قــانون طــلایی برای افـزایش ترافــیک وبـلاگت استفاده نکردی پس چکار کردی مام بدونیم؟
ما در برههای از زمان از ماجراجویی در روابط بین المللی استفاده کردیم که خیلی موثر بود. فوت کوزهگری را هم یادتان دادیم دیگر.
باز هم بگویید پنگول بد است.
@مصطفی
اسم پدر پسر شجاع چی بود؟
گلاب به رویتان آقا. ما اهل ماجراجویی در روابط بین المللی نیستیم و نمیخواهیم پرونده سازی کنیم. ولی میگویند ایشان معلوم الحال بوده و با مادر خرس مهربون [...].
@بهانه
1)عدد کامنتات به چی برسه راضی میشی؟
من بالشخصه بدون هرگونه ماجراجویی در روابط بین المللی به عدد 63 خیلی علاقمند شدم. از 22 خرداد به بعد فکر کنم مریض شدهام.
2)چرا اجازه میدی عناصری معلوم الحال به عکس مقدست توهین وحرمتش را هتک کنند؟
برخورد با این عناصر نیاز به ماجراجویی در روابط بین المللی زیادی دارد که آقای م.ح.م گفته از این کارها نکنیم. ولی راه ما ادامه دارد و به پیروزی نزدیک است.
3)بودن یا نبودن؟
این سوالت حتی از ماجراجویی در روابط بین المللی هم بدتر بود. چطور رویت شد این را بپرسی؟
@صبا
شما ميدونين چطور میشه به دوستان وبلاگنويس فهموند كه بازديد كردن هميشگي از پستهاشون و نظر دادن (چه نغز، چه فلهای)، "وظيفة" دوستاشون نيست و آيه نيومده كه همه آدما واسه همه پستها كامنت بذارن؟
این کار سختیست و نیاز به ماجراجویی در روابط بین المللی دارد. اگر فکر میکنی که نیاز است، من آشنا دارم. میتوانم برایت ردیفش کنم. فقط کمی هزینه دارد. بگم؟ بگم؟
توضیح نوشت : منظورم از تیم مجرب و متخصص دقیقآ کد دادن به هیأت ژوری مسابقات قاب عکس بود. خیلی خوب گرفتی.
@داریوش
با ما هم آره ه ه ه؟
یعنی میگویی من با شما در یک ماجراجویی بین المللی بودم؟ یادم نمیآید کلک. یک دستی میزنی؟
@روزانههای یک دوشیزه
این قضیه پنگول چیه؟! چرا شدید مهندس پنگولی؟!
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، من از شخصیت گربهای به اسم پنگول در برنامه کودک شبکهی پنج خوشم میآید. از طرفی خودتان که واقفید مهندس بودن و هزار دردسر. پس شدیم مهندس پنگول جونی. راستی شما چرا جونش را جا انداختهاید؟ در ضمن این مسئله هیچ ربطی به ماجراجویی در روابط بین المللی ندارد. لطفاً حرف و حدیث درست نکنید.
@B.a.N.a.F.s.H.e
1)چرا خورشید میتابه؟ چرا میچرخه زمین؟
خیلی بد است که شما هنوز علت این مسائل را نمیدانید. این مثل این میماند که هنوز بپرسید: این 63 درصد که می گن کو؟ پیشنهاد ویژهی من این است که شما از ماجراجویی درروابط بین المللی خودداری کنید.
2)طرز تهیهی تهچین مرغ چیست؟
اینجا را بخوانید و به پیشنهاد ویژهی بالا توجه کامل مبذول دارید. باشد که بوی ترشی در منزلتان به مشام نرسد.
@rozhano deljuo
chera chakosh gholombas?
chera ab too tolombas
همهی این مسائل برمیگردد به ماجراجویی در روابط بین المللی و البته یک سری مسائل که اینجا جایش نیست. چون زن و بچه رد میشود.
@آیسان
عدالت یعنی چی؟ و آیا اصلآ وجود دارد؟
عدالت را نمیدانم چون دیگر قصد ماجراجویی در روابط بین المللی را ندارم. ولی میگویند آزادی در اینجا نزدیک به مطلق است.
@غزل
اگه شوما جنسیتتون دختر بود دوست داشتید شبیه به کی باشین و همچنین چه اسمی رو برای خودتون انتخاب میفرموین؟
یک گربه در همسایگی ما زندگی میکند بدمصب کپ نیکول کیدمن است، میخواستم شبیه آن بشوم. اسمم هم که بدون هرگونه ماجراجویی در روابط بین المللی میشد: مهندس پنگوله جونی.
با تشکر از درسا تیتان ، دختر حاجی ، mahsa ، یوتاب ، پـریـســــــــ آ ، قاصدک ، سینا ، کرو ، Pejmansh ، Vishnevka ، دروغگوی خوش حافظه ، پانی ، عباس ، سیما
............................................
لطفاً بخونید نوشت: روزانه های پنگول رو بخونید و باعث خوشحالی یه جوون بشید. اینجا هم کلیک کنید می رسید به همونجا.
داغون نوشت: من غلط کنم من بعد از این ایدهها به ذهنم برسد.