دوستان

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

قوانین طلایی جهت ارتباط با آقایان ( ویژه‌ی بانوان )



1) قانون عرق:
مرد باید بوی عرق بدهد. هیچگاه فراموش نکنید مردی که مرد باشد اجازه نمی‌دهد که بوی عرق تنش را آلوده به بوی عطروادکلن نمایند.همان‌طورکه می‌دانید از قدیم در مورد کد یمین و عرق جبین سخن بسیار گفته‌اند. البته عرق هم انواع و اقسام دارد که فعلا در این مقال نمی‌گنجد. لذا هرگز به مردی نگویید که بوی عرق می‌دهد چون ممکن است سرخورده شد، عطای کارکردن را به لقایش ببخشد و گوشه‌ی عزلت اختیار کند.

2) قانون گلوله:
هرگز مانع انگشت در دماغ کردن پسران نشوید‌. این کار یکی از تفریحات سالم جنس مذکر است که در نهایت درصورت خشک بودن پس از گلوله کردن به‌ پرتاب آن منجرشده و در صورت تر بودن به زیر موکت یا فرش چسبانده می‌شود.توجه داشته باشید که پس از این‌کار آن‌ها با روحیه و شاداب به نزد شما بازمی‌گردند.و دست در دست شما می‌گذارند.چنانچه آن‌ها را از این تفریحات سالم منع کنید امکان دارد که توسط دوستان ناباب به دام اعتیاد گرفتار شوند.

3) قانون گلزار:
بانوان گرامی توجه داشته باشند که هرگز به محبوب خود در مورد خوشتیپی و زیبارویی محمدرضا گلزار چیزی نگویند. اصولا تمام مردهای ایرانی به این موجود کریه‌المنظر آلرژی دارند. این آقای ایرج قادری هم با کشف گلزار بی‌ریخت، خودش را خسر الدنیا والاخره کرد.

4) قانون نفی سنباده:
هیچ‌وقت به پسری که قصد بوسیدن شما را دارد نگویید که اول ریش و سیبیلش را بزند و به اصطلاح شش تیغه کند زیرابا این کار شما درخلقت خدا دخالت خواهید کرد. شما با بوسیدن یک مرد ریشو لذت بوسیدن یک مرد واقعی را تجربه می‌کنید. سوسول بازی را کنار گذاشته و از به کار بردن اصطلاحاتی چون‌: مثل جوجه‌تیغی شدی یا مثل سنباده شدی اکیدا خودداری کنید چون عواقب جبران ناپذیری برای شما در پی خواهد داشت.

5)قانون غیرت:
قانون غیرت یکی از قوانین پایه برای آقایان قلمداد می‌شود. البته این قانون به اشتباه توسط بانوان قانون حسادت نام گرفته است. جماعت نسوان باید توجه داشته باشند که آقایان حتی در مورد صحبت شما با محارمتان هم غیرتی خواهند شد، پسر عمو و پسر خاله و همسایه که جای خود دارند.

6) قانون عدم قطعیت B.M.I :
در مورد آقایان هیچ قطعیتی در مورد B.M.I وجود ندارد. اصولا مرد باید اندکی شکم داشته باشد. این موضوع از قدیم در میان کلیه‌ی جوامع وجود داشته و پسندیده بوده است و حتی دراین مورد آورده‌اند که : مرد یا باید شکم داشته باشد یا سیبیل‌. لذا تاکید می‌کنم که از نظرجنس مذکر هرگونه اشاره و صحبت در مورد بزرگی شکم درحقیقت زیر سوال بردن مردانگی تلقی خواهد شد. بانوان محترم باید توجه داشته باشند که اصولا عده کثیری از آقایان استخوان‌بندی شکمشان درشت است.


-با تشکر از تخته شاسی که مرا در نوشتن این پست یاری کرد.


۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

روزی که من شامل برچسب 18+ شدم


اواخر بهار بود و هوا کم کم داشت گرم می‌شد و باز هم این من بودم که به مثابه‌ی تمام سال‌های اخیر تک و تنها بودم. هرقدر به مغزم فشار آوردم جز چند باری که بعضی ها به من سر زده بودند و حال و احوالی کرده بودند مورد دیگری که لطف دوستان و آشنایان شامل حالم شده باشد به ذهنم خطور نکرد.
از بی حوصلگی تصمیم گرفتم سری به کوچه و خیابان بزنم تا هوایی به کله ام بخورد و دلم باز شود -رابطه ی گشادی دل و تناول هوا را بعدا در یک فرصت مناسب برایتان شرح می‌دهم-. مشغول امر خطیر گشاد کردن قلبم در یکی از خیابان‌های باریک شهربودم که حضور چند جوان توجهم را به خودش جلب کرد و البته آن‌طور که بعدا متوجه شدم حضور من توجه آن‌ها را به خودش جلب کرده بود. داشتند با هم پچ پچ می‌کردند و از شما چه پنهان به نظرم کمی مشکوک هم می‌زدند.خودم را به ندیدن زدم ولی زیر چشمی مواظبشان بودم و البته باز هم گویا آن‌ها زیرچشمی مواظب من بودند. دیگر کاملا نزدیکشان شده بودم. ناگهان چیزی شنیدم که مخم سوت کشید . یکی از آن جوانان رو به بقیه کرد و درحالیکه تلاش می‌کرد من متوجه نشوم گقت‌: باید این یارو را بکنیم- به ضم ب و کاف بخوانید - جاخورده بودم. به خودم دلداری دادم که منظور از یارو من نیستم و آن‌ها در مورد فرد دیگری صحبت می‌کنند. قدم‌هایم را تند‌تر کردم تا هر چه زودترازآن‌ جمع فاصله بگیرم. از کنارشان رد می‌شدم که صدای بقیه را هم شنیدم که حرف دوستشان را تایید می‌کردند‌: آره باید بکنیمش- همچنان به ضم ب و کاف بخوانید - تا بفهمند ما نه تنها [...] بلکه [...] هم داریم. راستش تا اون روزآدم وقیح و پررو دیده بودم ولی خدا وکیلی تا این حدش را نه. استرس سراسر وجودم را فراگرفته بود‌. هوس گشاد شدن قلب، داشت به گشاد شدن‌های دیگری می‌انجامید. با توجه به کم بودن لشکر مدافعان و تعدد مهاجمان‌، جنگ - درصورت وقوع - مغلوبه بود. شروع به دویدن کردم که به مانند مور و ملخ به من هجوم آوردند. چشمتان روز بد نبیند‌، دوستان‌، اهل ذوق بودند و به التماس‌های من به‌هیچ وجه وقعی نننهادند. ابتدا کمی دادو بیداد کردم ولی وقتی ازبی‌فایده بودن تقلاهایم مطمئن شدم تصمیم گرفتم سکوت کنم . سکوت من فریاد بلندی بود که تمام دردهایم را فریاد می‌زد. کمی که گذشت همچنان همان درد بر سرجای خود باقی بود ولی از شما چه پنهان لذتی هم به من دست داده بود که تا به حال تا به این درجه لمسش نکرده بودم.
از آن روز به بعد من آشنای تمام جوانان آزاد اندیش شهر بودم که همگی آماده برای کردنم بودند.
آماده برای اعتراض کردن.
آری من همان اعتراضم .