دوستان

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

تخفیف هم می‌دیم

- ببخشید جت اسکی ساعتی چنده؟
+ ساعتی 120 هزارتومن.
- نمی‌شه کمتر حساب کنید؟
+ شما نیم ساعت استفاده کن .می شه 60 هزار تومن.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

مشروب یا ماءالشعیر ایستک با طعم میوه‌های استوایی؟


الیاس نادران گفت: حقوق معوقه‌ی 31 سال اخیر بعضی از میهمانان اجلاس بزرگ ایرانیان خارج از کشور پرداخت و در هتل برای آن‌ها مشروب سرو شده و رقص مختلط کرده‌اند.[لینک خبر]
از آن‌جایی‌که امکان وقوع چنین بی‌ناموسی‌هایی در مکتب ایران عمراً جود داشته باشد لذا دلایل احتمالی زیر جهت ماست‌مالی پیشنهاد می‌گردد:
1-مقداری الکل از قبل در خون میهمانان وجود داشته است. میهمانان با اطلاع از عدم سرو مشروب در داخل کشور، قبل از ورود اقدام به ذخیره‌سازی الکل در بدن خود نموده بودند تا طی مدت حضور خود درایران دچار مشکل نشوند. مگر انسان چه چیزی از شتر کمتر دارد؟
2- تعدادی از مدعوین جهت ضربه زدن به نظام اقدام به سیاه‌نمایی از طریق مست‌نمایی کرده واصولا فقط برای آن‌ها ماءالشعیر ایستک با طعم میوه‌های استوایی سرو شده بود. مگر شما اصطلاح «فلانی نخورده مست است» را نشنیده‌اید؟
3- رقصی در کار نبوده بلکه گروهی از میهمانان جزء تیم ایروبیک ایرانیان خارج از کشور(اعزامی به مسابقات جهانی خارج از کشورها) بوده‌اند که با پوشش کامل اسلامی ِ مورد تایید سازمان تربیت بدنی در لابی هتل تمرین می‌کرده‌اند. حالا این وسط پای آقایی هم به پای خانومی ممکن است خورده باشد. شما با تندرستی و سلامتی هم مشکل دارید؟
4- عده‌‌ای از میهمانان به دلیل دریافت حقوق 31 سال گذشته‌شان مشغول بشکن و بالا بنداز بوده‌اند که ازاین خوشحالی باستانی تعبیر به مستی کرده‌اند. اگربه شما هم 31 سال حقوق بدون زحمت می‌دادند کمتر از این می‌کردید؟ قول می‌دهم بی‌ناموسی‌هایی فراتر از این را انجام می‌دادید.

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

صدا و سیما پر

خدا پدر فارسی وان رو بیامرزه که با پخش اذان، ما رو حتی موقع افطار هم از صدا و سیما بی نیاز کرد.
پیشنهاد می دم امتیاز پخش بازی های لیگ رو هم بخرند و خلاص.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

چگونه آقای میم یک کارشناس خبره شد


یکی از هم‌خوابگاهی‌هایم داستان فردی به نام میم را برایم تعریف می‌کرد. از اینکه انگاری کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌دهد اینکه فرد ساده‌ای است. دوست یکی از دوستانش بود و به اطاقشان (اطاق سال گذشته‌شان) سرمی‌زده است و برایشان صحبت می‌کرده است. از فلان آدم معروف سیاسی که به منزلشان رفت و آمد داشته است ازاینکه بانوی آن خانه بدون حجاب(سرلخت) از وی و بقیه پذیرایی می‌کرده (تنها نکته‌ای که گویا ذهن جناب میم را به خود مشغول کرده بود)از اینکه امشب صدای آمریکا با وی مصاحبه دارد. و دوستم از شوخی‌هایی که با وی می کردند می‌گفت، از اینکه وی را به یکی از کلاس‌های عمومی دانشکده فنی برده‌اند تا در آن کلاس نظرش را در مورد خوشگلترین دختر دانشکده فنی که مهندسی شیمی می‌خواند بگوید و وی از ابتدا تا انتهای کلاس محو تماشای دخترک بوده و در انتهای کلاس گفته که وی را نپسندیده و از خیر ازدواج با وی گذشته.
روزها گذشت تا اینکه یکی از روز‌ها که تازه از شهرستان به تهران برگشته و وارد خوابگاه شده بودم فردی را دیدم که بالای پله‌های ورودی ایستاده و مشغول صحبت است و حدود بیست سی نفر هم دورش را گرفته‌اند. گویا بچه‌ها در اعتراض به کمبود سرویس اعتراضی داشتند. همان هم‌اطاقی‌ام هم آن‌جا بود. تا مرا دید گفت: ببین این همان م.م است که برایت تعریف می‌کردیم. آقای میم حرف می‌زد و بچه‌ها می‌خندیدند و دست می‌زدند.علی‌رغم جدیتی که سخنران در انتقاد از مسئولین خوابگاه داشت ولی شنوندگان کلا داستان سخنرانی وی را به شوخی گرفته بودند. ایستادم تا ببینم این چهره‌ای که گاهی صدای امریکا سخنانش را پخش می‌کند و به منزل چهره‌های معروف ملی مذهبی راه دارد چه می‌گوید: گــــــُــــش کنید گـــــــــُـــــش کنید.یه عده از پایین اومدند که ماجرا رو لوس (همان لوث خودمان) کنند و صدای سوت و دست و خنده‌ی تماشاگران اندکش به دنبال این سخنان ، ولی گویا آقای میم اصلا متوجه جو نبود که داشتند دستش می‌انداختند.
داستان آقای میم همچنان ادامه داشت. در یک اعتراض دانشجویی دیگر که کار به بیرون از خوابگاه هم کشیده بود درادامه‌ی اعتراض به کنار خوابگاه دختران رسیده بودیم که ناگهان ایشان که اصلا در جریان اتفاقات رخ داده نبوده و اصولا تازه از راه رسیده بودند بلافاصله بلندی‌ای پیدا کرده و شروع به سخنوری کرد و در فرازهایی از آن نیز دختران دانشجو را به حمایت از بقیه دعوت کرد که در آن موقعیت با استقبال عظیم پسران دانشجو مواجه شد. چه کسی از یک اعتراض دانشجویی مختلط آن هم بعد از تاریکی هوا بدش می آید؟
بعد از آن اتفاقات جسته و گریخته می‌شنیدم که آقای میم به دلیل افزایش ترم‌های تحصیلی از دانشگاه اخراج شده ولی باز هم همچنان ردپاهایی از وی دیده می‌شد ردپاهایی که همچنان از علاقه‌ی وی به بالا رفتن از بلندی و سخنرانی برای بقیه حکایت می‌کردند. از 16 آذر و پارک لاله گرفته تا انواع مراسم داخل دانشگاه. در آن ایام ایشان به نماد فردی لوده که می‌خواست خود را بزرگ جلوه دهد تبدیل شده بود.
گذشت تا اینکه دوباره نام وی را در جریانات بعد از کوی دانشگاه به گوشم رسید، اینکه دستگیر شده است و بعد‌ها هم اعترافاتی از وی در تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد. اعترافاتی که حکایت از دستور گرفتن وی از اجانب می کرد. اینکه اوامری که توسط بیگانگان به وی دیکته شده است را انجام داده و هم اکنون نیزپشیمان است.
بعد از آزادی هم جناب آقای میم توسط ارتباطاتی که برایش فراهم شد از کشور خارج شده و به ایالات متحده رفت .همان اوایل صحبت‌هایی از وی در صدای آمریکا شنیدم ولی دیگر چند وقتی‌ست که از این کارشناس خبره مسائل ایران خبری نیست.
راستش در مورد وی همه چیز برایم باور پذیر بود. آن‌قدر ساده بود که بازیچه‌‌ی دست دیگران شود. چه صحنه‌گردانان داخلی و چه خارجی. هم می‌توانست مزدور آمریکایی‌ها باشد. هم می‌توانست هیچ‌کاره‌ای باشد که به خاطرعقده‌ي شهرت به هر کار کرده و نکرده‌ای اعتراف کند. به نظرم هم دولت و هم صدای آمریکا فهمیدند که وی مهره‌ی قابل اعتنایی نیست که وی را به حال خود گذاشتند.
حقیقتش ظهور و بروز چنین پدیده‌هایی را در کل و جزء برای هر حرکتی سم می‌دانم. افرادی که بدون هیچگونه پشتوانه‌ای و تنها به اتکای زبان تند و گاه سادگی بیش از حد باعث بدبینی و به سخره گرفته شدن حرکت‌های اجتماعی می‌شوند. افرادی که با هدف‌های پست همراه عده‌ای با هدف‌های عالی شده و درنهایت تنها ضرر عاید آن‌ها می‌کنند.

نمونه‌ای دیگر از این دست افراد همین هخای خودمان است که همگان داستان ادعای چند سال پیش وی در مورد حضور با هواپیماهای فراوان در فرودگاه مهراباد و ساقط کردن جمهوری اسلامی را به یاد دارند،که تا مدت‌ها باعث خنده و شوخی تمام مردم شده بود و ساعت‌هایی از وقت برنامه‌های طنز صدا و سیما را هم پرکرد.


خدا همه ‌ی ما را عاقبت به خیر کند


۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

شلوار فاق کوتاه

جوانک جلوی من راه می‌رفت شلوار جین فاق کوتاهی پوشیده بود که مارک شورتش به‌واسطه ی کوتاه بودن پیراهن اندامی‌اش از زیر آن بیرون زده بود. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان هر آن به خودم می‌گفتم که الان ممکن است شلوارش از باسن مبارکش پایین بیفتد. راستش خودم را هم آماده کرده بودم که در صورت لزوم با عکس العملی سریع شلوارش را بین زمین و هوا بگیرم و مانع آبروریزی شوم. راستش هیچوقت متوجه داستان این شلوارهای فاق کوتاه نشدم. هیچوقت هم امتحانشان نکرده‌ام. حس ناامنی می‌کنم از دیدنشان چه برسد به پوشیدنشان. نه که خدای نکرده از خودم مطمئن نباشم. نه، به جان خودتان صحبت این حرف‌ها نیست. من امتحان خودم را پس داده‌ام(حالا حتما می‌خواهید بدانید به چه کسی پس داده‌ام؟). می‌خواهم بگویم که به قول مش قاسم -در سریال دایی جان ناپلئون- پوشیدن چنین شلواری را بی‌ناموسی می‌دانم. آخر یعنی چه که کسی بخواهد قسمتی از لباس زیرش را به معرض نمایش بگذارد؟
بدتر از همه وقتی‌ست که این شورت مارکدار هم خودش به نوعی فاق کوتاه می‌شود. در این صورت باید قسمتی از باسن مبارک پسرکان که جلوی ما رژه می‌روند را هم تماشا کنیم. حالا شاید من زیادی سخت می‌گیرم. خودتان قضاوت کنید. دیدن چنین چیزی در ملأ عام چه حسی به شما می‌دهد؟ حالا باز اگر آرنج بود می‌شد به نحوی تحلیلش کرد و یا اگرجنس لطیف بود شاید می‌شد به چشم خواهر برادری تحمل کرد ولی دیگر دیدن بی‌ناموسی یک لندهور واقعا غیر قابل تحمل است. در چنین لحظاتی که بی‌ناموسی به چنین درجه‌ای می‌رسد، سعی می‌کنم مسیرم را کج کنم تا این تصاویر مستهجن را نبینم.
بعد می‌گویند چرا آقایان مدل مو برایمان معرفی می‌کنند.خب عزیزان من همین کارها را می‌کنید دیگر. فکر کنم سرانجام مجبورمان کنند مانند کره‌شمالی لباس متحدالشکل ملی بپوشیم و از ژل مو زدن هم منعمان کنند. اگر این یک قلم اتفاق بیفتد از شما جماعت فاق‌کوتاه پوش نخواهم گذشت چون مو‌های من به هیچ صراطی به جز ژل‌،مستقیم نمی‌شوند(این را نوشتم تا اتهام کچل بودن را از خودم رفع کرده باشم).
نمی‌دانم شاید برای نسل من که اکثرمان نه از روی اجبار بلکه از روی احترام حتی پایمان را جلوی بزرگ‌ترها دراز نمی‌کردیم (جمله‌ای کلیشه‌ای بکار بردم تا سریال‌های تلویزیون میلی را برایتان تداعی کرده باشم)برخورد با چنین مسائلی دشوار باشد ولی باز هم نمی‌توانم خودم را قانع کنم که چنین پوشش‌هایی به همراه الفاظ رکیکی که این روزها به مانند نقل و نبات توسط پسرکان و گاه حتی دخترکان این مرز و بوم در کوی و برزن - بدون توجه به دیگران- نثار هم می‌شود را جزء جوانی کردن و لذت‌های جوانی بدانم.
یک جای کار می‌لنگد.


۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

سوغاتی یادت نره

یکی از فرهنگ‌های غلطی که امروزه در جامعه ما به شدت جا افتاده است فرهنگ درخواست سوغاتی و معلول آن یعنی خرید سوغاتی‌ست.
باور کنید موضوع جدی‌ست شاید شما که این مطلب را می‌خوانید زیاد در بند این فرهنگ نباشید ولی حتما خودتان هم قبول دارید که چنین فرهنگی در جامعه به شدت نفوذ پیدا کرده است. چنان نفوذی که شخص مسافر خرید سوغاتی را امری ضروری و واجب تلقی کرده و حتی قبل از سفر اقدام به تهیه‌ی لیست می‌نماید تا مبادا کسی از قلم بیفتد.
این گونه است که خرج خرید سوغاتی با خرج خود سفر برابری کرده و اکثرا حتی از آن پیشی (منظورم گربه نیست) هم می‌گیرد. یعنی به راحتی همین کادوها، هزینه‌ها را دو یا سه برابر می‌کنند، چه این سفرها زیارتی باشند و چه سیاحتی.
بارها مخصوصا از زبان کسانی که از سفرهای زیارتی برگشته‌اند شنیده‌ام که هدایا و سوغاتی ها‌یشان کم آمده و به ناچار به بازارهای کربلا و مکه و مدینه و مشهد نزدیک منزلشان! سر زده و سوغاتی‌هایی بس متبرک شده !جهت آشنایان از قلم افتاده تهیه نموده‌اند و احتمالا آن آشنایان هم بارها هدایای متبرک شده و دور حرم گردانده شده‌ی فوق را به چشمان خود مالیده و بوسیده‌اند. آری فرهنگ غلط رفتارهای غلط به دنبال خواهد داشت( یا شاید هم رفتارهای غلط ،فرهنگ غلط به دنبال خواهد داشت).
نکته‌ی جالبتری که در این بین به چشم می‌خورد چشم و همچشمی‌هایی ست که در این بین رخ می‌دهد. یکی می‌گوید چرا برای فلانی چادری آورده و برای من روسری، آن یکی می‌گوید چرا برای فلانی پیراهن آرمانی آورده و برای من شلوارک نایک.یکی هم نیست به آن‌ها بگوید که: به پیر به پیغمبر، دندان اسب پیکشی را نمی‌شمارند.
با افزایش بی‌رویه توقعات وپایین آمدن ارزش پول و گرانی اجناس، روز به روز شاهد کم شدن سفرها(چه درون مرزی و چه برون مرزی ) هستیم. کاملا به این حرفم معتقدم که اگر بتوانیم فرهنگ خرید و درخواست سوغاتی را از بین ببریم میزان سفرهایمان بیشتر شده و درسفرها بدون دلهره ‌ی این که چه چیزی برای چه کسی بخریم بیشتر هم به ما خوش خواهد گذشت.
همه‌ی این ها را گفتم که بگویم سفری در پیش دارم و با خودم قرار گذاشته‌ام که برای هیچ‌کدامتان سوغاتی نخرم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

بچه ها وسوال های بی جوابشان


با خواهر زاده‌ی 3 ساله‌ام مهرشاد به پیاده روی رفته بودم. راه رفتن با کودکان و سرو کله زدن با سوالاتشان دنیایی دارد.
ناگهان صدای بوق ممتد ماشینی که به سرعت هم در حال حرکت بود نه تنها توجه ما بلکه توجه تمام مردم را به خود جلب کرد.
مهرشاد ازمن پرسید‌: دایی چرا این ماشین بوق می‌زنه؟
- خب دایی جان حتما مریض داره می‌خواد ببردش بیمارستان.
- خب چرا با آمبولانس نمی‌برنش؟
و من ماندم که چه جوابی به این بچه بدهم.
به او از این موضوع بگویم که فرهنگ زنگ زدن به آمبولانس هنوز در ایران جا نیفتاده و ما سریع السیر به هر مریضی در هر وضعیتی که باشد دست می‌زنیم و حرکتش می‌دهیم ؟ - یاد دوران دبیرستان خودم افتادم که دوستم هنگام بازی فوتبال سر خورد ومصدوم شد و دبیر زیست‌شناسی‌مان با تکان دادن چندین باره زانوی وی به گفته پزشکان متخصص عامل اصلی 5 ماه خانه‌نشینی‌اش شد- یا برایش توضیح دهم که کسی به سریع رسیدن آمبولانس اطمینان ندارد و ترجیح می‌دهند که خودشان مریضشان را در هر حالتی که باشد به بیمارستان برسانند تا اینکه منتظر تشریف‌فرمایی آمبولانس شوند؟


گاهی اوقات کودکان سوال‌هایی از ما می‌پرسند که جوابی برایشان نداریم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

وداع

هنگام بارش باران سرت را رو به آسمان نگیر.
من به بوسه های باران روی صورتت هم حسودی می کنم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

بررسی پرونده ماه : آن ممه را لولو چگونه برد؟

یک بیانیه صادر کن : آقایان با ماجراجویی در روابط بین‌المللی ،خودشان باعث برده شدن ممه توسط لولو شده‌‌اند. ما در اعتراض به این موضوع درخواست صدور مجوز راهپیمایی را داریم.

یک ننجون مهدی: من تورم رو دیدم ننه ولی اینکه لولو ممه رو ببره رو نه. البته از وقتی مهدی افشاگری می کنه من خیلی چیزا دیدم ننه. بلا به دور.

یک زاده ی نور: آقا جان من خبر موثق دارم که برنامه ریزی برده شدن ممه توسط لولو رو یکی از سران هنگام شام خوردن برای عیالش تعریف کرده.

یک تئوریسین زنای ذهنی: به نظر من تمام ممه هایی که توسط لولو از کشور خارج شده‌اند ماشالله هزار ماشالله به ‌طور مستقیم سر از شبکه‌ی فارسی وان در آورده‌اند.

یک نوح نوین: بر اساس استادی که اخیرا به دستم رسیده باخبر شدم که سران فتنه با استفاده از کمک‌های میلیون دلاری آمریکا و نیروهای سرسپرده‌ای به نام لولو ممه‌های نازنین را ازکشور خارج کرده‌اند.

یک اسی سوتی: من کاری به کار بقیه ندارم خدا رو شکر که خانوم هدیه تهرانی صحیح و سالم هستند و لولو جرات نکرده به ایشون که نماد مکتب ایران هستند دست تعدی دراز کنه.

یک ملبّی: ببخشید معذلت می‌خوام، نکنه باید جواب بلده شدن ممه‌ها توسط لولو لو هم من بدم؟ مگه شما دالوغه‌اید؟

یک انسان سازگار : به نظر من عکس‌العمل آقای موسوی درمورد این موضوع خیلی می‌تونه حیاتی باشه. البته توخود سپاه هم اختلاف نظر وجود داره که باید عوامل رو اعلام کنند یا نه. دو انگشت دست راستش را به‌صورت V بالا می‌آورد.

یک ما هستیم: عزیزان من همه‌ی این ماجرا فیلمه اینا هدفشون اینه که این موضوع رو دستاویز قرار بدن و شیروخورشید رو از پرچم در بیارن. بفهمید. تا کی خودمون رو به نفهمی می‌خوایم بزنیم؟

یک بانوی اسلام شناس: من که مطمئنم لرها و ترک‌ها داماد و فرزندشون رو به لولو نمی‌فروشند. مطمئن باشید ممه‌های اونجا سرجاشون هست. غیر از این هر چی اتفاق بیفته یعنی تقلب.

یک مطهر: این اقای لولوی پفیوزکه باعث این کار وقیح شده قبلا اسمش لولوف بوده و ریشه‌ی روس داره.

یک مثلا دانشمند هسته‌ای: زمانی که استخبارات منو دزدید تعداد زیادی ممه هم باهام بودند که با چشمای خودم دیدم لولو همه‌شون رو تحویل مقامات سیا داد.


و ما متوجه نشدیم که بالاخره ممه چگونه و به چه نحوی و توسط چه ارتباطاتی توسط لولو برده شد.

اینجا را هم بخوانید .

تنهایی نسل های بعد


این روزها اکثر خانواده های دور و برم رو که نگاه می کنم مثل خود من یه بچه دارند.
داشتم با خودم فکر می کردم که اگه بچه من بخواد با کسی که اونم تک فرزنده ازدواج کنه. اون بچه ای که حاصل این ازدواجه -و قاعدتا نوه ی من می شه- هیچ فامیل دیگه ای به غیر از مادربزرگ و پدربزرگ مادری و پدری خودش نداره. تازه اینم در صورتیه که ماها تا اون موقع هنوز زنده مونده باشیم.
خانواده ها به شدت کوچیک می شن.نه خاله ای نه عمه ای نه دایی و عمویی. دخترخاله و دختر عمو وپسر دایی که بماند.
کمی فکرش رو بکنید و به مغزتون فشار بیارید - شاید هم نیاز به فشار آوردن به مغز نباشه - که چه خاطراتی با اعضای خانواده تون داشتید. نسل هایی که در راهند هیچ کدوم از این خاطرات رو نخواهند داشت.
نسل آینده یک نسل تنهای بدون خاطره خواهد بود.
دلم برای نوه م می سوزه.