دوستان

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

من و کافور وفلفل

اول نوشت‌: مدتیه که با کمک تعدادی از دوستان یه وبلاگی گروهی راه انداختیم به نام مینیمالیده‌. قراربوده وهست که مطالب کوتاه و مینیمال -اگر بشه اسمش رو گذاشت مینیمال- بنویسیم‌. و مطمئنم که حضور، پیگیری، پیشنهادات و انتقادات شما دوستان باعث بهبودی عملکرد ما خواهدشد.
دوم نوشت‌: همچنان روزانه‌های پنگول رو می‌نویسم‌. به نوعی برام دوست داشتنی‌تر ازپنگول‌نامه شده .
سوم نوشت‌: جون پنگول،‌این تن بمیره، چنانچه از طریق فید این وبلاگ و یا روزانه‌های پنگول رو دنبال می‌کنید، اگه براتون سخت نیست وخاطر مبارکتون رو آزرده نمی‌کنه فقط از آدرس های زیر استفاده کنید. یا اگه از طریق فید دنبال نمی‌کنید خب از این به بعد دنبال کنید دیگه‌:
http://feeds.feedburner.com/pangool پنگول‌نامه
http://feeds.feedburner.com/pangoul روزانه‌های پنگول

اصل نوشت‌:
قصه‌ی دانشجویی ما هم قصه‌ی جالبی‌ست‌. ابتدایش حمله‌ی انصار حزب‌الله به سروش در دانشکده‌فنی بود و انتهایش هم حمله‌ی لباس‌شخصی‌ها به کوی دانشگاه. در این بین انواع و اقسام اتفاقات معقول و غیر معقول هم رخ داد که از اتفاقات غیر معقول می‌توانم به انتخابات هفتم ریاست‌جهموری اشاره کنم که معلوم نیست چطور شد اسم خاتمی از صندوق‌ها بیرون آمد و به قول آقای صداسیما، جناب ناطق هم هیج اعتراضی نکرد. در حالیکه می‌توانست مانند آقای م.ح.م به نتیجه اعتراض کند‌. البته الان که به آن زمان فکر می‌کنم به خودم می‌گویم به احتمال زیاد خاتمی هم از دستشان در رفته بود‌ وگرنه....
در این بین داستان کوی دانشگاه و اتاق ما و قوانینش هم در نوع خود جالب توجه بود‌ که فکر کنم در آینده به تدریج شمه‌ای از آنها را برایتان تعریف کنم.
نمی دانم وارد کوی دانشگاه تهران شده‌اید یا نه. کوی دانشگاه در واقع شهرک بزرگی‌ست پر از سیبیل.‌ مسئولان از قدیم برای کنترل این سیبیل‌ها از کافور استفاده می‌نمودند که البته همیشه‌ی تاریخ با پاتک فلفلی دانشجویان اثراتش خنثی می‌شده است‌.
این کوی دانشگاه در زمان ما سینمایی هم داشت- دروغ چرا الانش را خبر ندارم- اولین شبی که وارد این سینما شدم را هرگز فراموش نمی‌کنم فیلمی هنری پخش می‌کردند. هنوز چند دقیقه از فیلم نگذشته بود که صدای نعره‌ی چند نفر بلند شد که‌: فیلمو عوض کن‌. فیلمو عوض کن‌.
هر آن احتمال آشوب سینمایی با رمز فیلمو عوض کن وجود داشت. چی؟ رمزآشوب بعد از انتخابات مد شده؟ نه خیر قربان این پروژه از مدت‌ها قبل توسط جریانی که به فکر استحاله‌ی نظام بود داشت پیگیری می‌شد.
بالاخره فیلم عوض شد وبه نظرم درست از همان زمان بود که نخبگان فکر کردند می‌توانند با این قسم رمزها به هر چیزی که مخالف نظرشان است اعتراض کنند‌.
مشغول تماشای فیلم جدید، یکی از همین فیلم های مهوع -‌من اسم فیلم‌های به اصطلاح ترسناک جدید را فیلم‌های مهوع گذاشته‌ام‌- بودیم که ناگاه احساس کردم کسی از پشت در حال نوازش گوش سمت راستم است. اول با خودم گفتم: باز هم در خوردن فلفل زیاده روی کردی و توهم زدی بچه‌؟ گندت بزنند. ولی بعد دیدم نه، موضوع ملموس تر از آن است که به تهوم مربوطش کنم . اینجا بود که مطمئن شدم حتماً دختر خانوم صندلی عقبی از من خوشش آمده‌ و با نوازش گوش‌ها شروع کرده است و ...‌.
در همین خیال شیرین بودم که ناگهان یادم آمد در کوی دانشگاه تهران و ما بین جماعت سیبیل هستم. از فکر اینکه چه اتفاقی دارد برای من سال اولی رخ می‌هد به خودم لرزیدم‌. می‌‌خواستم خواهش کنم که این باررا بی‌خیال من شود. می‌خواستم بگویم که الان آمادگی‌اش را ندارم، شاید وقتی دیگر‌. یاد فیلم بادبادک باز افتادم وآن صحنه‌ی ناراحت کننده‌اش و گریه‌ام گرفت. چی آن موقع هنوز بادبادک باز ساخته نشده بود‌؟ ولی به جان پاشویه وتخته شاسی من درآن لحظه یاد بادبادک باز افتادم‌. باور نکنید مدیونید‌.
با ترس و لرز و نگاه ملتمسانه‌ای سرم را کمی چرخاندم.
منظره فراتر از تصورم بود. طرف از صندلی عقبی پایش را دراز کرده وگذاشته بود روی پشتی صندلی من و با اینکه مواظب بود به من نخورد با این حال گاهی شصت پایش به گوش من می خورد‌. باز خدا پدرش را بیامرزد که پایش بو نمی‌داد.
نفس راحتی کشیدم و به فلفل‌هایی که با اثر معکوس خودشان داشتند بی‌ناموسم می‌کردند تا می‌توانستم فحش ناموسی دادم‌.


1 comments:

وحیده گفت...

نوشته ی به این قشنگی چرا کامنت نداره؟؟ مخصوصا که از تخته شاسی و پاشویه نام برده شده

ارسال یک نظر