دوستان

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

بچه ها وسوال های بی جوابشان


با خواهر زاده‌ی 3 ساله‌ام مهرشاد به پیاده روی رفته بودم. راه رفتن با کودکان و سرو کله زدن با سوالاتشان دنیایی دارد.
ناگهان صدای بوق ممتد ماشینی که به سرعت هم در حال حرکت بود نه تنها توجه ما بلکه توجه تمام مردم را به خود جلب کرد.
مهرشاد ازمن پرسید‌: دایی چرا این ماشین بوق می‌زنه؟
- خب دایی جان حتما مریض داره می‌خواد ببردش بیمارستان.
- خب چرا با آمبولانس نمی‌برنش؟
و من ماندم که چه جوابی به این بچه بدهم.
به او از این موضوع بگویم که فرهنگ زنگ زدن به آمبولانس هنوز در ایران جا نیفتاده و ما سریع السیر به هر مریضی در هر وضعیتی که باشد دست می‌زنیم و حرکتش می‌دهیم ؟ - یاد دوران دبیرستان خودم افتادم که دوستم هنگام بازی فوتبال سر خورد ومصدوم شد و دبیر زیست‌شناسی‌مان با تکان دادن چندین باره زانوی وی به گفته پزشکان متخصص عامل اصلی 5 ماه خانه‌نشینی‌اش شد- یا برایش توضیح دهم که کسی به سریع رسیدن آمبولانس اطمینان ندارد و ترجیح می‌دهند که خودشان مریضشان را در هر حالتی که باشد به بیمارستان برسانند تا اینکه منتظر تشریف‌فرمایی آمبولانس شوند؟


گاهی اوقات کودکان سوال‌هایی از ما می‌پرسند که جوابی برایشان نداریم.

11 comments:

Unknown گفت...

بیشتر سر اطمینان نداشتن از به موقع رسیدن آمبولانس هست که چنین کاری میکنیم.
از این جور چیزا خیلی هست که فرهنگش هنوزم که هنوزه بین ماها جا نیفتاده.گرچه در مواردی هم حق داریم!‏

عمو آلبرت گفت...

بچه بزرگ می شی خودت می فهمی...از این جوابهای کلیشه ای...

B.a.N.a.F.s.H.e گفت...

آره واقعا
من خیلی وقتا تو جوابای داداشم می مونم

سامان گفت...

سلام!
به نظر من اینجور وقتا باید حقیتو به بچه ها گفت. اگه بهشون بگیم به زود رسیدن آمبولانس اطمینان نیست، خوب اونا هم یاد میگیرن! باید بگیم اون آدما اشتباه کردن، باید به آمبولانس زنگ میزدن! مهم نیست چقدر سوال پیچ کنن، باید حقیقتو بهشون گفت...
میگم دقت کردی من جدیداً همش مخالفم؟؟ :)))

ناشناس گفت...

طفلکی بچه ها
طفلکی ما بزرگ ترها....

میچیکو گفت...

دمِ معلم زیست شناسیتون گرم!چه اعتماد به نفسی داشته!

بابالنگدراز پنج فوتی گفت...

منم یه نفری رو دیدم از دهجا بدنش خرد و خاک شیر شده بود و آمبولانس علی الرغم اینکه زود اومد،میخواستن خودشون بچه رو با ماشین شخصی ببرن
حاجی پست قبلیت خیییییییییییلی به دلم نشست.میسی:)

بابالنگدراز پنج فوتی گفت...

مهندس قالب سبک چی شد؟ راستی مهندی من فک میکردم جوونتر این حرفا باشی
دیدم نوشتی بچه هم داری
خدا حفظش کنه برات:)

زشت گفت...

من فکر می کنم بیشتر به خاطر دیر رسیدن امبولانس این جوری شده.گرچه اصلا تو اون ماشین مریضی نبود!

دیلماج بانو گفت...

مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید می ترسه

انقدر آمبولانس ها دیر اومدن که دیگه هیچ کس بهشون اعتماد نداره
یه بار مهمونی داشتیم که شب حالش خیلی خراب شد اصلا تو حال خودش نبود و تمام بدنش جمع شده بود زنگ زدیم آمبولانس بیاد خانمه پشت تلفن با آرامش کامل کلی سوال پرسید که کی هست و چی شده و علائمش چیه و.. بعد یه ربع گفت خانم چیزیش نیست یه لیوان آب قند بهش بدین خوب میشه و گوشی رو گذاشت
بلندش کردیم خودمون بردیم بیمارستان . اونجا معلوم شد که قندش رفته بود بالا تقریبا 700 شده بود حالا فکر کن ما هم به حرف اون خانم به اصطلاح متخصص گوش می دادیم و یه لیوان آب قند هم بهش می دادیم
بعضی وقتها فکر میکنم این آمبولانسا با ماشین های نعش کش یه حساب کتاب زیر میزی دارن

میثم الله‌داد گفت...

مشکل اینجاست که خواهرزاده‌ات زیادی روی داییش حساب کرده!

ارسال یک نظر