یک حسی به من میگوید که همین روزهاست که مرا بگیرند و روانهی ناکجا آباد کنند. پس از همهی شما حامیان عزیز میخواهم هشیاری خود را حفظ کنید و آماده باشید. البته ناگفته نماند خودم هم تنم میخارد. تقصیر خودم هم نیست. مادرزادیست این خارش بد مصب. یادم است از بچگی هم همین طور بودم. مدام تنم میخارید و از بس هم شدید مرا میخاراندند تمام تنم کبود میشد.
وارد دانشگاه هم که شدم این وضعیت تشدید شد. تا میدیدم جایی چند نفر دانشجو و همکلاسی جمع شدهاند خودم را به آنها میرساندم و بلافاصله صندلی، چهارپایه، سنگی چیزی پیدا میکردم و بالای آن میرفتم. عشقم این بود که برای دیگران سخنرانی کنم. حقیقتش به این موضوع که اصولاً دعوا بر سر چیست هم کارنداشتم،من حرف خودم را میزدم. علاقهی عجیبی هم به سیاست پیدا کرده بودم و هر اتفاقی را به سیاست ربط میدادم. مسئلهی دیگری هم که این علاقهی مرا تشدید میکرد این بود که هر وقت برای دوستان سخنرانی میکردم مرا به شدت تشویق میکردند و من هم که اشتیاق آنها را میدیدم سعی میکردم حرفهای تندتری بزنم.
خلاصه برای خودم شخصیت مطرحی شده بودم که مرا از دانشگاه اخراج کردند. آن هم به دلیل واهی مشروط شدن در سه ترم متوالی.
همان موقع که مرا اخراج کردند بلافاصله برای دوستانم سخنرانی کردم و اخراج خودم را موضوعی سیاسی دانستم. البته با صدای آمریکا و بیبیسی هم مصاحبهای داشتم وعلیه فضای خفقان حاکم بر دانشگاهها مصاحبهی روشنگرانهای انجام دادم.
حالا هم که در خدمت شما هستم.
غرض از مزاحمت این بود که میخواستم بجای اینکه دیگران بعد از دستگیری من راهکارهایی برای تکثیرم ارائه کنند که نمیدانم در حمایت از فلانی خودتان را بزک کنید یا خودتان را لخت کنید یا در انظار عمومی از دوست دخترتان لب بگیرید و ... خودم برای تکثیر خودم راهکار ارائه دهم و چه کسی بهتر از خودم برای ارائه ی راهکار؟
دوستان عزیز در صورت دستگیری من لطف کنید و همگی تنپوش گربه (ترجیحاً پنگول) را ابتیاع نموده و بپوشید و به گردنتان پلاکاردی به عنوان« من پنگولم» اویزان کنید.
این کار چند سود دارد:
1- از من حمایت کردهاید.
2-دیگر دعوای اینکه من سرم چادر نمیکنم و من از سرم چادر رابرمی دارم و تو زن سالاری و من مرد سالارم پیش نمیآید.
3- هرکسی با هر جنسیتی میتواند به این کمپین بپیوندد.
4- آن کسی که سیلی خورد و معروف شد دیگر نمیتواند تز ارائه کند.
5- دل بچههای مردم را هم شاد میکنید.
6- میتوانید کاسبی مختصری هم با حضور در کنار رستورانها و سفرهخانهها برای خودتان راه بیندازید.
در اینجا لازم به ذکر است که اگر نمیدانید تنپوش پنگول را از کجا میتوان تهیه نمود در کامنتها بگویید تا آدرس محل فروش را برایتان ارسال کنم. فقط مدیونم هستید اگر فکر کنید که ذرهای از این پول به حساب من واریزمیشود.
صحبتهایی داشتم تا بازجوی عزیز معروف وظیفهی ارشادم را بر عهده داشته باشد. یکی از خوبیهای همکاری با بازجوی عزیز این است که میتوانی بدون هیتلرشکن وارد فیسبوک شوی. دلم لک زده است برای فیسبوک بدون هیتلر.
راستی کلمه و رمز عبورم را هم به بازجوی عزیز میدهم تا برایتان پستهای طنز بنویسد. ماشاالله ایشان استعداد عجیبی در طنازی دارند.
دو انگشت دست راستم را بصورت V بالا آورده ام.
........................................................
پینوشت1: موضوع این پست را به طور مشخص به هیچ شخصیت یا اتفاق خاصی ربط ندهید.
پینوشت 2 : گویا پست قبلیمان را در آی طنز لینک نموده بودند. [ اینجا ]
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
مرا اینگونه تکثیر کنید
۱۳۸۸ آذر ۱۷, سهشنبه
«راهنمای اغتشاشگری» یا «چگونه یک اغتشاشگر موفق شویم؟»
-چهرهی شطرنجی
برای اینکه اغتشاشگر موفقی شوید در وهلهی نخست باید چهرهای غیر قابل شناسایی داشته باشید.بهترین چهره،چهرهی شطرنجیست. علیرغم پیشرفت تکنولوژی هنوز راهی برای تشخیص هویت فردی که چهرهاش شطرنجیست پیدا نشده است. می توانم به شما تضمین بدهم که با داشتن چنین چهرهای میتوانید با خیال راحت اغتشاش کنید.
2-اعتیاد
یکی دیگر از ملزومات اغتشاشگری اهل دود بودن است. چون شما اغتشاش گر هستید پس نیروهای مردمی برای مقابله با شما مجبورهستند از گاز اشکآور استفاده کنند- میفهمید؟ مجبور هستند- حال اگر شما اهل دود نباشید مجبورید بلافاصله صحنه را ترک کنید. ولی در صورت اعتیاد( البته زیاد سخت نمیگیریم میتوانید فقط سیگار بکشید) علاوه بر کمک به خود به دیگران نیز میتوانید یاری برسانید. می توانم به شما تضمین بدهم که تنها در چنین مهلکهایست که مردم به اعتیاد شما احترام میگذارند.
3- پوست کلفتی
برای اینکه در مقابل ضربات باتوم و مشت و لگد نیروهای مردمی، طاقت بیاورید لازم است که پوست کلفتی داشته باشید. مالیدن حنا به تن(به دلتان صابون نزنید منظورم حنا دختری در مزرعه نیست) طبق روایات متعدد باعث کلفتی پوست میشود. میتوانم به شما تضمین بدهم که در صورت مداومت در امر حنامالی، پوستی ضد ضربه خواهید داشت.
4- قرمه سبزی
باید کلهتان بوی قرمهسبری بدهد. بهترین کار این است که قبل ازعزیمت جهت اغتشاش مقداری قرمهسبزی به کلهی مبارکتان بمالید. به این ترتیب با یک تیرسه نشان زدهاید. هم کلهتان بوی قرمه سبزی میدهد، هم نماد سبز را با خودتان حمل کردهاید و هم اگر نیروهای مردمی به شما گیر دادند، میتوانید ننهمنغریبم بازی در بیاورید که مادر یا همسر ظرف قرمهسبزی را روی سرتان خالی کردهاند(البته نشان سوم فقط مخصوص آقایان است).می توانم به شما تضمین بدهم که چهرهتان بسیار غلطانداز خواهد بود.
5- گوزویی
گوزو بودن یکی از مواردیست که باعث برتری یک اغتشاشگر بر دیگری میشود. یک شخص گوزو می تواند به نحوی کاملاً مخفیانه با ایجاد سروصدا دست به اغتشاش بزند و بلافاصله محل را ترک کند، بدون اینکه ردی از خود باقی بگذارد. البته جای نگرانی نیست شما میتوانید با خوردن مقادیر معتنابهی نخود و لوبیا( که قبلا ً درآب نخوابانده باشید) خود را به صورت مصنوعی تبدیل به یک سوپر اغتشاشگر کنید. میتوانم به شما تضمین بدهم که هیچ خطری شما را تهدید نخواهد کرد.
6- گیرندگی
اشتباه نکنید منظورم تلویزیون میلی و یا زبانم لال ماهواره نیست. منظورم حتی خدای نکرده گیرندگی از نوع پاچه و ... هم نیست. بلکه
شما باید بتوانید در موقع لزوم دو پا که دارید دو پای دیگر هم قرض بگیرید و محل را ترک کنید. می توانم به شما تضمین بدهم که اگر گیرندگی خود را تقویت کنید هیچ نیروی مردمی توان گرفتار کردن شما را نخواهد داشت.
7- high capacity
بالاخره وقتی دست به اغتشاش میزنید باید عواقب آنرا هم مد نظر قرار بدهید. اغتشاش است برادر من - و ایضاٌ خواهر من- خانهی خاله جان که نیست، باید ظرفیت داشته باشید. چون ممکن است هر آن به هر دلیلی گرفتار شوید و به[...] و بعدش[...] که منجربه[...]. حالا دیگر خود دانید. من استثنائاً در این یک مورد هیچ چیزی را تضمین نمیکنم.
8- اهل بخیه بودن
جامعهی اغتشاش گران به افراد اهل بخیه بسیار نیاز دارد. فکر بد نکنید منظورم کسانی است که بتوانند سرهای باتوم خورده توسط نیروهای مردمی را بخیه بزند. بهتر است هر کدام از شما ابتدا یک دورهی بخیه زنی را پشت سر بگذارید و با گرفتن مدرک پا به عرصهی اغتشاش بگذارید- هر چند امروزه روز مدرک کاغذ پارهای بیش نیست- می توانم به شما تضمین بدهم که خونهای کمتری به زمین ریخته خواهد شد.
در صورت ارائهی پیشنهادات این دوره تمدید خواهد شد.
تسلیتنوشت: یکی از دوستان وبلاگنویس ما پا به عرصهی مطبوعات گذاشته است. لطفا اگر ملک قیمتی دارید و سندش آزاد است آنرا همچنان آزاد نگه دارید.
کفنوشت: یکی از زیباترین متنهایی که تا کنون خواندهام را میتوانید در اینجا ببینید. من که کف کردهام مخصوصاً از قسمت اولش. حیف که نمیتوانبد کفکردگی مرا ببینید.
خروسنوشت: داستان خروس هم اینجاست که در دوقسمت نوشته شدهاست. شاید در نظر اول طولانی باشد ولی خواننده را به دنبال خود میکشاند.
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
من و کافور وفلفل
اول نوشت: مدتیه که با کمک تعدادی از دوستان یه وبلاگی گروهی راه انداختیم به نام مینیمالیده. قراربوده وهست که مطالب کوتاه و مینیمال -اگر بشه اسمش رو گذاشت مینیمال- بنویسیم. و مطمئنم که حضور، پیگیری، پیشنهادات و انتقادات شما دوستان باعث بهبودی عملکرد ما خواهدشد.
دوم نوشت: همچنان روزانههای پنگول رو مینویسم. به نوعی برام دوست داشتنیتر ازپنگولنامه شده .
سوم نوشت: جون پنگول،این تن بمیره، چنانچه از طریق فید این وبلاگ و یا روزانههای پنگول رو دنبال میکنید، اگه براتون سخت نیست وخاطر مبارکتون رو آزرده نمیکنه فقط از آدرس های زیر استفاده کنید. یا اگه از طریق فید دنبال نمیکنید خب از این به بعد دنبال کنید دیگه:
http://feeds.feedburner.com/pangool پنگولنامه
http://feeds.feedburner.com/pangoul روزانههای پنگول
اصل نوشت:
قصهی دانشجویی ما هم قصهی جالبیست. ابتدایش حملهی انصار حزبالله به سروش در دانشکدهفنی بود و انتهایش هم حملهی لباسشخصیها به کوی دانشگاه. در این بین انواع و اقسام اتفاقات معقول و غیر معقول هم رخ داد که از اتفاقات غیر معقول میتوانم به انتخابات هفتم ریاستجهموری اشاره کنم که معلوم نیست چطور شد اسم خاتمی از صندوقها بیرون آمد و به قول آقای صداسیما، جناب ناطق هم هیج اعتراضی نکرد. در حالیکه میتوانست مانند آقای م.ح.م به نتیجه اعتراض کند. البته الان که به آن زمان فکر میکنم به خودم میگویم به احتمال زیاد خاتمی هم از دستشان در رفته بود وگرنه....
در این بین داستان کوی دانشگاه و اتاق ما و قوانینش هم در نوع خود جالب توجه بود که فکر کنم در آینده به تدریج شمهای از آنها را برایتان تعریف کنم.
نمی دانم وارد کوی دانشگاه تهران شدهاید یا نه. کوی دانشگاه در واقع شهرک بزرگیست پر از سیبیل. مسئولان از قدیم برای کنترل این سیبیلها از کافور استفاده مینمودند که البته همیشهی تاریخ با پاتک فلفلی دانشجویان اثراتش خنثی میشده است.
این کوی دانشگاه در زمان ما سینمایی هم داشت- دروغ چرا الانش را خبر ندارم- اولین شبی که وارد این سینما شدم را هرگز فراموش نمیکنم فیلمی هنری پخش میکردند. هنوز چند دقیقه از فیلم نگذشته بود که صدای نعرهی چند نفر بلند شد که: فیلمو عوض کن. فیلمو عوض کن.
هر آن احتمال آشوب سینمایی با رمز فیلمو عوض کن وجود داشت. چی؟ رمزآشوب بعد از انتخابات مد شده؟ نه خیر قربان این پروژه از مدتها قبل توسط جریانی که به فکر استحالهی نظام بود داشت پیگیری میشد.
بالاخره فیلم عوض شد وبه نظرم درست از همان زمان بود که نخبگان فکر کردند میتوانند با این قسم رمزها به هر چیزی که مخالف نظرشان است اعتراض کنند.
مشغول تماشای فیلم جدید، یکی از همین فیلم های مهوع -من اسم فیلمهای به اصطلاح ترسناک جدید را فیلمهای مهوع گذاشتهام- بودیم که ناگاه احساس کردم کسی از پشت در حال نوازش گوش سمت راستم است. اول با خودم گفتم: باز هم در خوردن فلفل زیاده روی کردی و توهم زدی بچه؟ گندت بزنند. ولی بعد دیدم نه، موضوع ملموس تر از آن است که به تهوم مربوطش کنم . اینجا بود که مطمئن شدم حتماً دختر خانوم صندلی عقبی از من خوشش آمده و با نوازش گوشها شروع کرده است و ....
در همین خیال شیرین بودم که ناگهان یادم آمد در کوی دانشگاه تهران و ما بین جماعت سیبیل هستم. از فکر اینکه چه اتفاقی دارد برای من سال اولی رخ میهد به خودم لرزیدم. میخواستم خواهش کنم که این باررا بیخیال من شود. میخواستم بگویم که الان آمادگیاش را ندارم، شاید وقتی دیگر. یاد فیلم بادبادک باز افتادم وآن صحنهی ناراحت کنندهاش و گریهام گرفت. چی آن موقع هنوز بادبادک باز ساخته نشده بود؟ ولی به جان پاشویه وتخته شاسی من درآن لحظه یاد بادبادک باز افتادم. باور نکنید مدیونید.
با ترس و لرز و نگاه ملتمسانهای سرم را کمی چرخاندم.
منظره فراتر از تصورم بود. طرف از صندلی عقبی پایش را دراز کرده وگذاشته بود روی پشتی صندلی من و با اینکه مواظب بود به من نخورد با این حال گاهی شصت پایش به گوش من می خورد. باز خدا پدرش را بیامرزد که پایش بو نمیداد.
نفس راحتی کشیدم و به فلفلهایی که با اثر معکوس خودشان داشتند بیناموسم میکردند تا میتوانستم فحش ناموسی دادم.
۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه
داستان من و عروسی توی تالار

تازه از ماموریت به منزل مراجعت کرده بودم که بانوفرمودند فردا عروسی یکی از صمیمیترین دوستانشان است و باید حتماً دعوتشان را لبیک بگوییم. بندهی بیچاره هم که هنوز ترس پرواز با توپولوف و خستگی ماموریت در تن و جان و روح و روانم باقی مانده بود، تحت تاثیر دلایل محکم بانو متقاعد- شما بخوانید مجبور- شدم که باید در مراسم فوق الذکرحضور دشمن شکنی داشته باشیم. القصه صبح روز بعد آمادهی فراهم کردن مقدمات حضور پرشکوهمان بودیم که دیدم ای دل غافل، کت و شلوارم در محل مربوطه آویزان نمی باشد. علت را از بانو جویا شدم فرمودند روز قبل برای نو نوار شدن به خشک شویی داده و فراموش کرده اند که تحویل بگیرند وبلافاصله راهحلی ارائه نمودند که: اصلاً کت و شلوار سورمئهای عروسی بیشتر به تو میآید وپسندیدهترآن است که همان را بپوشی.
من هم که حس نوستالِژیکم با این حرف بانو قلمبه شده بود در تصوراتم خودم را خوشتیپترین فرد عروسی تصور میکردم.
زمان حرکت به سمت تالاربود و من هم به سمت کت و شلوار نازنینم رفتم و تلاش خود را برای پوشیدنشان آغاز کردم. از آن جهت میگویم تلاش چون بد مصب، شلوار را عرض می نمایم، هیچ رقمه حاضر نمیشد به تنم برود، البته دروغ چرا یک بار توانستم ایشان را به بالا برسانم که آن یک بار هم دکمه درحسرت وصال شیرازه سوخت. باور نمی کردم که 10 کیلوی ناقابل افزایش وزن، چنین تاثیری روی این لباس های گور به گوری داشته باشد.
ناچاربهترین و تمیزترین لباس موجود در کمد را پوشیده و به همراه بانو به راه افتادیم. در راه نق های بسیار زدم که وضعیت لباسم خوب نیست، عروس و داماد و خانوادهشان را نمیشناسم و... ولی داستان حرف های من همان داستان آب در هاون کوبیدن بود و بس. از بد حادثه به مقصد که رسیدیم هیچ آشنایی دم در تالار نبود تا بانو این بندهی حقیر را به ایشان معرفی نماید تا حداقل آشنایی مختصری صورت بگیرد، بانو هم در کمال قساوت قلب این بندهی حقیر را با جماعت سیبیل کلفت تنها گذاشت و خود به جمع بانوان در قسمت جداگانهی تالار شتافت.
نگاهی به تالار انداختم و گوشهی دنجی را انتخاب کردم و در زیر نگاه پرسشگر، سنگین و کمابیش تحقیرآمیزدیگر آقایان، روی یکی از صندلی ها جلوس نمودم. مجلسی بود بس مجلل و علی القاعده بنده با لباس غیر رسمی خودم انگشت نمای مجلس بودم (خودمن بالشخصه با لباس های اسپرت حال میکنم).
لحظاتی بعد خوانندهی محترم شروع به خواندن ترانهای بس زپرتی نمود وعدهای جوان سرخوش شروع به انجام حرکات موزون کردند. بعضی مسائل را فقط مختص جنس لطیف می دانم یا اینکه حداکثر بصورت مختلط می پسندم،ترقص هم یکی از همان موارد است. اصولاً لولیدن جنس خشن و گردن کلفت در داخل همدیگر، به بهانهی حرکات موزون از نظر من چندشآوراست. علیایحال این بندهی حقیر تصمیم گرفتم برای اینکه میزان علاقهی خودم را به این دو کبوتر عاشق نشان دهم از دست زدن فروگذار نکنم شاید به این طریق از زیر بار نگاههای سنگین اطرافیان خلاصی پیدا کنم. اما چشمتان روز بد نبیند شروع کردن به دست زدن همان و برگشتن کل سالن به سمت من همان. البته مسئلهای که موج نگاه های تحقیرآمیز جمعیت را به سمت من سرازیر کرد سبک دست زدن نافرم و ناهماهنگ من، وضعیت پوشش ویا حتی نشستن تک وتنهایم پشت یک میز شش نفره نبود، بلکه موضوع، پاره شدن رشتهی مباحث عمدتاً بی ربط به مجلس ِ مهمانان گرام، بر اثر صدای دست زدن بنده بود. ولی من تصمیم خود را گرفته بودم و میبایست برای نشان دادن شدت ارادتم به عروس وداماد به دست زدن ادامه میدادم و البته همزمان زیر لب بابت متقاعد شدنم در شب گذشته به خودم لعنت می فرستادم.
گذشت تا موقع شام رسید اینجا بود که ماجرا وارد فاز پیچیدهتری شد. از زیر چشم خانوادههای دو طرف را میدیدم که جداگانه در حال صحبت با هم هستند وهر چند لحظه از دور نگاهی به من میاندازند. جلسات جداگانه که به پایان رسید نمایندگان دو طرف به سمت یکدیگر آمدند و مذاکرات برای بررسی هویت من وارد مرحلهی جدیدتری شد و دوباره همان نگاهها بود که آغازیدن گرفت. من هم که دیده بودم آب از سرم گذشته است مشغول خوردن شام شدم ولی چه شامی؟ احساس مردهخورهایی را داشتم که در مراسم عزا بدون اینکه بدانند متوفی زن بوده یا مرد صرفاً جهت خوردن غذا به مراسم میآیند. البته مطمئناً آنها غدا برایشان کوفت نمی شود ولی برای من شد. احساس میکردم به جای غذا سنگ خورده ام و تنفس برایم مشکل شده والبته متوجه شدم که آن بندگان خدا هم مذاکراتشان بدون یافتن هیچگونه ارتباطی بین من و این مجلس به پایان رسیده واز شواهد این طور به نظر می رسید که پیش خود گفته بودند این پرس شام هم صدقهی سر این دو نوگل تازه شکفته واز خیر اینکه با یک تیپا مرا به بیرون از تالار پرت کنند گذشتهاند.
مراسم که تمام شد مشتاقانه منتظر بانو ماندم تا به واسطه ی ایشان لکهی ننگ مرده خور بودن را از پیشانی خود پاک کنم و دم آخری اعادهی حیثیت نمایم. خلاصه بانو آمدند و من با غرور و در حالیکه سینهی خود را جلو داده بودم پشت سر بانو به سمت عروس و داماد حرکت کردم- آقای داماد تا آخر مراسم به قسمت مردانهی تالار رخصت دیدار عنایت نفرموده بودند، گویا در این گونه تالارها دامادها برای ساعاتی تغییر جنسیت می دهند که حضورشان در قسمت بانوان بلا اشکال است- تا مرا معرفی نماید و بعد هم که نوبت روبوسی با داماد و خوش و بش و خداحافظی با فامیل های عروس و داماد بود که مدام نگاهشان را از من میدزدیدند.
در راه بازگشت مدام به عروسیهای شمال خودمان فکر می کردم. مراسمی که زن وشوهرها در کنارهم، از بودن در مراسم لذت میبرند. مراسمی که در بعضی مناطق گاه چند شبانهروزبه طول میانجامد. مراسمی که علیرغم مختلط بودن هیچ اتفاق خاصی هم در آنها رخ نمی دهد.
................................................................
همچناننوشت: به خواندن روزانههای پنگول ادامه دهید چون من همچنان روزانههای پنگول را در اینجا مینویسم.
قبلاًنوشت: من مختصری از همین متن را قبلاً اینجا نوشتهبودم.
مردهخورنوشت: مراسم ختم مادرم بود. فرد غریبهای هم وارد مراسم شد و پس از صرف شام، هنگام خروج از منزل رو به برادرم گفت: خدا شهیدتان را بیامرزد.
آخرنوشت: این متن اولین تجربهی من دراین سبک است. به شدت از هرگونه انتقاد و پیشنهاد استقبال میکنم.
۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه
پاسخ به سوال ها

باز هم شنیده شد که همزمان با درگیریهای این چند روز اخیری که داشتم، یک عده همسو با استکبار جهانی شدند و با سرودن شعارهای نخ نماشدهای چون: «ای پنگول دروغگو - جواب شنبهات کو» و یا «سوال ما رو پس بده» و امثالهم آب به آسیاب دشمن ریختند.
از همینجا اعلام میکنم که در این وبلاگ با پرهیز از ماجراجوییهای بین المللی هیچ سوالی بیجواب نخواهد ماند. حتی شما.
و اما پاسخ به سوالها:
@میلاد :
1)اهداف سفر بیسرو صدای رضایی به ترکیه؟
این سفر در راستای سفرهای استانی آقای رضایی برای انتخابات بعدی ریاست جمهوری بوده و در اصل از روی سفرهای استانی ایشان کپی برداری شده. فقط آقای رضایی به جای آذربایجان غفلتاً سر از ترکیه در آوردند که این نوع اشتباهات سهوی همیشه پیش میآید. اصولآ این روزها چیزهایی سر از ترکیه در میآورند که مخ آدم سوت میکشد. مثل 18 میلیارد دلار که از ایران رفت و در ترکیه سر در آورد.
چی؟ من این سفر را به 18 میلیارد دلار ربط دادم؟ میشود بیخیال ما یکی بشوید و ما را وارد سیاست نکنید؟ ما را چه به ماجراجویی در روابط بین المللی؟
2)جنس شلوار شما در عکس چیست؟
سوالت خیلی جنسی-تخصصی بود و هنوز علم به این حد از پیشرفت نرسیده. در ضمن من مخالف ماجراجویی در روابط بین المللی هستم.
@ف.میم 20 ساله ازتهران
میخواستم بدونم چطور در جذب مخاطب مثل شما میتونیم موفق باشیم؟
به سختی و دوری از ماجراجویی در روابط بین المللی.
@رضا راپورتچی
دختر کلهر قبلآ کجا بوده؟
حاجی ما دنبال پروندهسازی و این حرفها نیستیم که برویم ببینیم قبلاً کجا بوده و چه کار کرده. اهل ماجراجویی در روابط بین المللی هم نیستیم و این راهیست که ادامه دارد.
@شوکول
من صبحها که از خواب بیدار میشوم دهنم تلخه. چی کار کنم؟
در طول روزسعی کنید از ماجراجویی در روابط بین المللی خودداری کنید و شبها هم قبل ازخواب ستون ارتباط با خوانندگان کیهان را بخوانید، روحتان شاد میشود و کامتان هم شیرین. صبح هم اصلآ نیازی به مسواک زدن نخواهید داشت.
@یاسمن اکبرپور
در کرهی ماه که نیروی جاذبه وجود ندارد، اگر زن و مرد نامحرم به آنجا بروند، حکمش چیست؟
در این صورت آنجاحتماً ستاد انتخاباتی آقای م.ح.م در کرهی ماه میباشد. چون هیچ جای دیگری به ذهنم نمیرسد که از این بیناموسیها در آن صورت بگیرد. حکمش هم که معلوم است. بگم؟ بگم؟
احنیاط واجب هم این است که در کرهی ماه از ماجراجویی در روابط بین المللی خودداری کنند.
@شهرام بیطار
یکی از دوستان رو به دادگاه احضار کردند. برای من کپی احضاریهاش را فرستاده بود که اگه خبری ازش نشد سر و صدا کنم. سوال امروز اینه که کسی خبری ازش نداره؟
اصولآ سرو صدا کردن انواع و اقسام دارد حاجی. پیشنهاد من این است که همهی دوستان مقدار زیادی لوبیا پخته - که لوبیایش را قبلآ در آب نخوابانده باشند - بخورند و همه رأس ساعت 9 شب شروع به سرو صدا کنند. از دوستان خواهش میکنم این خبر را بدون ماجراجویی در روابط بین المللی داغ کنند تا کسی بیخبر نماند.
یک بالا تازه
@میثم اللهداد
واسه وبلاگهایی که شعر مینویسن نمیتونم کامنتی بذارم. ولی شما همه جا حضور دارید. ترفندش را به ما هم بگویید.
بالاخره باید بین کسی که در روابط بین المللی ماجراجویی میکند و کسی که در روابط بین المللی ماجراجویی نمیکند یک فرقی باشد دیگر. نه؟
@جنون جنوبی و الینا آذری
دل و دماغ واسه آپ کردن رو از کجا میآرید و منبع الهامات چیست؟
شما اگر بدون ماجراجویی در روابط بین المللی اندکی صفحات روزنامهها و اینترنت لعنت الله علیهم را تورق بفرمایید، متوجه میشوید که این قدر مصدر و منبع الهام وجود دارد که میشود روزی چندین و چند پست آپ کرد. میگویید نه؟ همین امروز روزنامه کیهان را بگیرید و بخوانید.
@نشانه خوان
1)شما چرا به هر مطلبی تو روزنامهها گیر میدید، بسته میشه اون ستون (ستون طنزابراهیم رها درروزنامه اعتماد و مرعشی تو روزنامه اعتماد ملی)؟
متاسفانه باید بگویم علیرغم تلاشهایی که برای ماجراجویی نکردن در روابط بین المللی دارم از خودم بروز میدهم، ولی با این حال از ستون طنز شهرام شکیبا در روزنامه خبر هم خوشم آمده. بعضی وقتها خفن قشنگ مینویسد.
چند روز بعد: ستون طنز شهرام شکیبا در روزنامه خبر منهدم شد.
2) یک سری سوال انگلیسی
کاملاً مشخص است که شما دارید در روابط بین المللی ماجراجویی میکنید. لذا من به این سوالهای امپریالیستی جواب نمیدهم.
@رهگذر
لطفاً از خاطراتتون با مموتی برامون بگید.
خاطراتم با ایشان پر از ماجراجویی در روابط بین المللی میباشد، که فعلا به گفتهی اوشون از این کار اجتناب میکنم.
@بابا لنگ دراز پنج فوتی
جا قحطی بود که تو بلاگ اسپات وبلاگ زدی؟ حداقل میرفتی ورد پرس؟
این مطلب را علیرغم میلم بر اساس ماجراجویی در روابط بین المللی انجام دادم. چون به قول یک نارفیق: این گوگل صهیونیسنی هر کاری برای خودش انجام بدهد، خیر و برکتش به این بلاگ اسپات هم میرسد.
@فرشاد
آقا مشکوک میزنی؟؟ جریان چیه؟؟
یک دفعه بفرمایید دارم در روابط بین المللی ماجراجویی میکنم و خودتان را خلاص کنید دیگر. از شما انتظار نداشتم اصلاً.
@الهام
1)[...] ؟
[...] و ماجراجویی در روابط بین المللی.
2)با این اوضاع و احوال کشور دوست و همسایه "افغانستان" و اینکه انتخابات اینان به دور دوم کشیده شده است پس تکلیف پیام تبریک رئیس جمهورمان به حامد کرزای چه میشود؟
اگر عبد الله عبدالله رئیس جمهور شد، تکلیف چه میشود؟
با رایزنی رییس جمهورو انجام یک سری ماجراجوییها در روابط بین المللی، عبدالله عبدالله فقط و تنها فقط برای اینکه پیام ایشان روی زمبن نماند و بیات نشود از دور دوم انتخابات کنار کشید.
3)لطفآ یک نصیحتی به من بفرمایید که تا آخر عمر موجبات رستگاریمان را مهیا سازد.
نصیحت میکنم تا زن نگیری
تو این قلاده بر گردن نگیری
زن من بهترین زنهای دهر است
ولی با این همه و علی رغم ماجراجویی نکردن در روابط بین المللی زن عین زهر است
مهدی سهیلی
چی؟ شما خودتان از جامعهی بانوانید؟ خب به جای زن، مرد بگذارید. ما خیلی انعطاف پذیریم آبجی.
@بهزاد
ما رومون نمیشه سوالمون رو بپرسیم! میشه آدرس دفتر پاسخ به سوالات حاج آقا رو بدید خصوصی خدمت برسیم؟!
دوست عزیز سوال شما که دیگر از ماجراجویی در روابط بین المللی بدتر نیست . بپرس دوست من. بپرس. آقا هم دفترشان سیار است. آخر شنیده در انتخابات صندوقهای سیار باعث پیروزی میشوند. ایشان هم دفتر سیار زده شاید کامروا بشود.
@مهتاب
1)پس 63 درصدت کو؟
طی بررسیهای دقیقی که انجام شد و حتی کار به ماجراجویی در روابط بین الملل هم کشیده شد متوجه شدیم که ملت ایران نسبت به عدد 63 کور عدد هستند و نمیتوانند این عدد را ببینند و بعدش مدام میگویند: این 63 درصد که میگن کو؟
دانشمندان احتمال دادهاند که این عده که اصالتشان به خس و خاشاک برمیگردد چهار سال بعد همین مشکل کور عددی را با عدد 100 خواهند داشت.
2)من میخواستم در آینده یه وبلاگی تهیه کنم دوست داشتم نصایح شما بدرقه راهم باشه. چی کار کنم که در صورت نبودمم وبلاگم به کار خودش ادامه بده؟(استقلال وبلاگ)
هرگز نشه فراموش، ماجراجویی در روابط بین المللی تا استقلال وبلاگ حادث شود.سریال لاست را هم نگاه کنید. شمس العماره هم بد نیستها. و در نهایت میتوانید مثل من بدهید وبلاگتان را یکی دیگر بنویسد آبجی.
@ پیمان (یک قلم)
شما این مطالب جذاب رو واقعاً از کجا پیدا میکنین؟ و نیز اینکه دقیقاً شما از چه سالی به صورت حرفهای وارد این عرصه هنری شدین؟ میشه شیرینترین خاطره کاریتون رو هم برامون بگین؟
در مورد مطالب باید بگم که دوستان اصولگرا این قدر خوش قریحه هستند که خودشان یک پا طناز هستند و نیازی به حذف و اضافه و ماجراجوییهای من در روابط بین المللی نیست.
درمورد وبلاگنویسی هم من هنوز یک مبتدی هستم در مورد شیرینترین خاطره کاری هم باید بگویم که اینجا را بخوانید.
@معصومه نصیری
آيا شما به عنوان پنگول با مخمل يا مخملها يا هر چيزی كه مخمل بهش ربط داره از قبيل كودتا يا غيره ارتباط داری؟ آيا پنگول يک نوع پيشرفتهتر از مخمله؟ آيا ممكنه در انتخابات آينده بگن كودتای پنگولی شده؟
چون شما وارد حیطهی ماجراجویی در روابط بین المللی شدید باید اعتراف کنم که: بله. من دارم خودم را برای انتخابات بعدی آماده میکنم. چون مخمل هم از چندین سال قبل شروع کرد که حالا به اینجا رسیده و این قدر معروف شده. البته باید یک نظرسنجی برای انتخاب رنگ هم ترتیب بدهیم.
@س ی م ا
شوما که از ســه قــانون طــلایی برای افـزایش ترافــیک وبـلاگت استفاده نکردی پس چکار کردی مام بدونیم؟
ما در برههای از زمان از ماجراجویی در روابط بین المللی استفاده کردیم که خیلی موثر بود. فوت کوزهگری را هم یادتان دادیم دیگر.
باز هم بگویید پنگول بد است.
@مصطفی
اسم پدر پسر شجاع چی بود؟
گلاب به رویتان آقا. ما اهل ماجراجویی در روابط بین المللی نیستیم و نمیخواهیم پرونده سازی کنیم. ولی میگویند ایشان معلوم الحال بوده و با مادر خرس مهربون [...].
@بهانه
1)عدد کامنتات به چی برسه راضی میشی؟
من بالشخصه بدون هرگونه ماجراجویی در روابط بین المللی به عدد 63 خیلی علاقمند شدم. از 22 خرداد به بعد فکر کنم مریض شدهام.
2)چرا اجازه میدی عناصری معلوم الحال به عکس مقدست توهین وحرمتش را هتک کنند؟
برخورد با این عناصر نیاز به ماجراجویی در روابط بین المللی زیادی دارد که آقای م.ح.م گفته از این کارها نکنیم. ولی راه ما ادامه دارد و به پیروزی نزدیک است.
3)بودن یا نبودن؟
این سوالت حتی از ماجراجویی در روابط بین المللی هم بدتر بود. چطور رویت شد این را بپرسی؟
@صبا
شما ميدونين چطور میشه به دوستان وبلاگنويس فهموند كه بازديد كردن هميشگي از پستهاشون و نظر دادن (چه نغز، چه فلهای)، "وظيفة" دوستاشون نيست و آيه نيومده كه همه آدما واسه همه پستها كامنت بذارن؟
این کار سختیست و نیاز به ماجراجویی در روابط بین المللی دارد. اگر فکر میکنی که نیاز است، من آشنا دارم. میتوانم برایت ردیفش کنم. فقط کمی هزینه دارد. بگم؟ بگم؟
توضیح نوشت : منظورم از تیم مجرب و متخصص دقیقآ کد دادن به هیأت ژوری مسابقات قاب عکس بود. خیلی خوب گرفتی.
@داریوش
با ما هم آره ه ه ه؟
یعنی میگویی من با شما در یک ماجراجویی بین المللی بودم؟ یادم نمیآید کلک. یک دستی میزنی؟
@روزانههای یک دوشیزه
این قضیه پنگول چیه؟! چرا شدید مهندس پنگولی؟!
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، من از شخصیت گربهای به اسم پنگول در برنامه کودک شبکهی پنج خوشم میآید. از طرفی خودتان که واقفید مهندس بودن و هزار دردسر. پس شدیم مهندس پنگول جونی. راستی شما چرا جونش را جا انداختهاید؟ در ضمن این مسئله هیچ ربطی به ماجراجویی در روابط بین المللی ندارد. لطفاً حرف و حدیث درست نکنید.
@B.a.N.a.F.s.H.e
1)چرا خورشید میتابه؟ چرا میچرخه زمین؟
خیلی بد است که شما هنوز علت این مسائل را نمیدانید. این مثل این میماند که هنوز بپرسید: این 63 درصد که می گن کو؟ پیشنهاد ویژهی من این است که شما از ماجراجویی درروابط بین المللی خودداری کنید.
2)طرز تهیهی تهچین مرغ چیست؟
اینجا را بخوانید و به پیشنهاد ویژهی بالا توجه کامل مبذول دارید. باشد که بوی ترشی در منزلتان به مشام نرسد.
@rozhano deljuo
chera chakosh gholombas?
chera ab too tolombas
همهی این مسائل برمیگردد به ماجراجویی در روابط بین المللی و البته یک سری مسائل که اینجا جایش نیست. چون زن و بچه رد میشود.
@آیسان
عدالت یعنی چی؟ و آیا اصلآ وجود دارد؟
عدالت را نمیدانم چون دیگر قصد ماجراجویی در روابط بین المللی را ندارم. ولی میگویند آزادی در اینجا نزدیک به مطلق است.
@غزل
اگه شوما جنسیتتون دختر بود دوست داشتید شبیه به کی باشین و همچنین چه اسمی رو برای خودتون انتخاب میفرموین؟
یک گربه در همسایگی ما زندگی میکند بدمصب کپ نیکول کیدمن است، میخواستم شبیه آن بشوم. اسمم هم که بدون هرگونه ماجراجویی در روابط بین المللی میشد: مهندس پنگوله جونی.
با تشکر از درسا تیتان ، دختر حاجی ، mahsa ، یوتاب ، پـریـســــــــ آ ، قاصدک ، سینا ، کرو ، Pejmansh ، Vishnevka ، دروغگوی خوش حافظه ، پانی ، عباس ، سیما
............................................
لطفاً بخونید نوشت: روزانه های پنگول رو بخونید و باعث خوشحالی یه جوون بشید. اینجا هم کلیک کنید می رسید به همونجا.
داغون نوشت: من غلط کنم من بعد از این ایدهها به ذهنم برسد.
۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه
Q&A
یکشنبه 88/8/10: شرمنده ی همه ی دوستان شدم . خیلی سرم شلوغه به زودی جواب همه ی سوال ها رو می دم.
نامه وارده:
جناب آقای مهندس پنگول جونی
با سلام
اینجانب یکی از خوانندگان پرو پا قرص وبلاگ شما هستم و با خواندن مطالبتان سوالهایی به ذهنم رسید که میخواستم پاسخ آنها را از زبان شما بشنوم، ولی محلی برای مطرح کردن آنها نیافتم. خواهشمندم روشی برای حل این مشکل بیاندیشید.
با تشکر
پاسخ :
با توجه به درخواستهای مکرر و نیاز به وجود یک مرجع کامل جهت پاسخگویی به نیازهای رو به گسترش جوانان (با نیاز جنسی اشتباه نشه لطفاً) وبلاگ پنگول نامه برآن شد تا با استفاده از متخصصین مطرح در هر رشته به پاسخگویی سوالهای: عاطفی، سیاسی، اجتماعی و... شما بپردازد.
سوالهای خود را در کامنتها مطرح کنید تا پس از بررسیهای لازم توسط تیم مجرب و متخصص وبلاگ پنگول نامه در شنبهی بعد به جوابهای خود برسید.
سوال از شما پاسخ از ما.
بهتر است کلیهی سوالهای خود را دریک کامنت مطرح کنید. حالا اگر در چند کامنت هم مطرح کردید توفیری نمیکند.
همین حالا دست به قلم شوید و سوالهایی که روی دلتان مانده است بپرسید.
..............................................................................................................
تبلیغ نوشت: روزانه های پنگول ... هر روز بهتر از دیروز. روزانههای پنگول را هر روز از اینجا بخوانید.
گلزارنوشت: پس از دیدار با ایشون و مصاحبه با وطن امروز گلزار برای ایفای نقش حضرت یوسف در یوزارسیف 2 انتخاب شد.
کلهر نوشت: پناهنده شدن دخترم کودتای نرم بود.
جواب نوشت برای کلهر نوشت: اونم چه نرمی بود آقا. خیلی نرم بود.
۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه
ما و برنج دانه بلند هندی
برنجهای دانه بلند هندی در ابتدا مسموم و مجدداً سالم اعلام شدند.
یک الف : من تا حصول نتیجه این موضوع رو مورد پیگرد قرار میدم و تو سایتم هم دارم بررسیش میکنم . در ضمن به دانشگاه پونا (پونه یا پیونه یا هر چی که هست ) هم نامه نوشتم و در مورد سالم بودن یا نبودن برنج های دانه بلند هندی ازشون استعلام خواستم.
یک چیز : همون طور که تو بیانیه شماره 100000 هم گفتم من این موضوع رو در راستای چیز میدونم . این یه نوع قانون گریزیه . این برنجها اصولا ً بیش از حدقانونی چیز میکشند و به همین خاطر باید اینا رو چیز کرد. من بهترین راهکار برای مبارزه با این قانون گریزی رو این میدونم که این برنجهای دانه بلند صرف تهیهی سبزی پلو بشن تا موج سبز اونا رو در بربگیره . راستی ماجراجویی دولت در عرصهی بین المللی رو یادم رفت بگم.
یک change : من مستنداتی دارم که بعضی از این برنجها آن قدر قد کشیدن که از اونا تو بازداشتگاه [...] برای [...] استفاده شده . البته امیدوارم این اخبار صحت نداشته باشن . من برای روشن شدن موضوع دیروز به شیر بی یال و دم و اشکم نامهای نوشتم و برای بررسی موضوع بهش یه هفته فرصت دادم و فردا هم این مهلت تموم می شه.
یک بالاترین : من همین الان تمام برنجهای هندی و ایرانی خونهمون رو در اعتراض به عملکرد دولت از پنجره ریختم تو کوچه ( این خبر رو داغ کنید تا همه بخونن). لطفاً منفی ندید چون خبر خیلی مهمه .
یک عمو : اعضای قدیمی سپاه با من تماس گرفتند و گفتند که با خرید برنجهای هندی مخالف بودند . به من گفتند که به ملت بگید ما با اوناییم ولی با وجود این نیروهای جدید فعلا نمی تونیم مخالفت خودمون رو علنی کنیم . بعد هم خبر موثق داریم و دوستامون هم دارن روی این مسئله کار می کنند که این برنجها اصولاً هندی نیستند بلکه توسط کارشناسای روسی تهیه شدن . در آخر ایشان دو انگشت دست راست خود را به صورت V بالا میآورند.
یک خالی بند : من دیشب تو العربیه هم گفتم که این حکومت داره ملت رو بازی می ده . این برنجها برنجهای اتمی هستند که ایران واسه سانتریفیوژاش داره تولید می کنه. دیشب احمدی نژاد یه جلسه ی خصوصی با جلیلی داشت و در همین مورد باهاش حرف زده. اینا غافلن که ملت دیگه بیدار شده و همه چی رو بهتر از اونا متوجه می شه.
یک تپل سابق : امروز با بازجوی عزیز چلوکباب خوردیم . البته بازجوی عزیز فقط کبابش رو خورد و من چون گرسنهم بود چلوی اون رو هم خوردم . نمی دونم چرا امروز اشتها نداشت . عجب قدی کشیده بودند برنجها .
یک سلطان : به نظرم 70% برنجهای هندی سالم هستند . اگه 40% دیگهشون هم سالم باشن دیگه مشکلی نداریم . من به ممدمون هم گفتم که مواظب باشه از اون 40% نخوره. در مورد قد کشیدن هم این برنجا کی باشن که جلوی ما قد علم کنند؟
یک عصبانی : ملت سرفراز و قهرمان ایران، من از همینجا به این برنجهای کوتوله ی هندی که حتی اندازهی برنجهای نیم دانهی ایرانی هم قد نمی کشند می گویم که ما اجازهی ورود شما و نوچههایتان یعنی برنجهای کوتولهی پاکستانی را به ایران نخواهیم داد.
یک آمیتاباچان : من هرگونه سمی بودن برنجهای هندی را تکذیب کرتاهه . اگه برنجهای هندی سمی بوداهه پس چطور همامالینی کلی برنج دانه بلند هندی خوردن کرتاهه و بعدش هم خیلی زیاد روی شیشه ها رقصیدن کرتاهه؟
یک تخته شاسی : من در اعتراض به ورود برنجهای ِدانه بلندِ هندی ِمسموم ِ گور به گور شده تصمیم گرفتم دیگه خمیر دندون و مسواک نخرم.
.......................................................................................................................
معرفی نوشت : نوشتن یک سری روزانه رو شروع کردم که اگه دوست داشته باشید می تونید از بالای صفحه سمت چپ وارد روزانهها بشید و پیگیریشون کنید.
توضیح نوشت : با کلیک روی عنوان پست (ما و برنج دانه بلند هندی)، به نظر من در مورد ماهیت این مباحث میرسید.
تکذیب نوشت : بدین وسیله هرگونه ارتباط خودم و پست قبلی را با تخته شدن ستون جمعهی ابراهیم رها در روزنامهی اعتماد تکذیب مینمایم.
ترانه نوشت : حالم بـــَد ِ ه حالم بـَــد ِه
شعله نوشت : یکی از عشقهای دوران کودکی من فیلم شعله بود.
مسابقه نوشت : گویا نظر سنجی ای برای انتخاب بهترین وبلاگهای بانوان و کودکان در حال انجام است.
تشکر نوشت : تشکر ویژه از جناب پاشویه بابت زحماتی که تمام و کمال برای این قالب کشیدن.
۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
افاضات3
- کم کم حالم دارد از این موضوع که : هر وقت به من نیاز دارند فی الفور حاضر میشوم -آن هم بیمنت و چک و چانه- به هم میخورد خورد. گاهی اوقات حتی پیش از آنکه به من بگویند در محضرشان حضور پیدا میکنم و به اندازه ی توانم سعی و تلاشم را انجام میدهم .
شاید بگویید که : آفرین برتو ای پسر گوگوری مگوری . ولی حقیقتش همان طور که گفتم دیگر به شدت این وضعیت برایم حال به هم زن شده است.
وقتی همیشه حاضر باشی . بعد از مدتی این همیشه حاضر بودن را به مانند یک وظیفه برای تو تلقی می کنند. حتی شما هم که تا چند لحظه پیش مرا مفتخر به لقب گوگوری مگوری نموده اید، بعد از مدتی ، دیگر مشاهده ی چنین رفتاری از من برایتان عادی خواهد شد. لذا تصمیم گرفتم که تغییری ایجاد کنم تا این طرز تفکر ِ وظیفه بودن را عوض کنم . می دانم که این موضوع هم برای من و هم برای دیگران سخت است ولی من تصمیم خودم را گرفته ام : از امروز من خود را چُس خواهم نمود.
2- در یکی از قسمت های سریال دکسترکه همه دور یک میز نشسته و درحال غذا خوردن هستند . بقیه متوجه می شوند که کُدی (پسر یچه ی داستان) میل به غذا ندارد .و از او علت را جویا می شوند.
آستور (خواهر بزرگتر کُدی ) می گوید:
اون می ترسه اون قصابه ( قاتل سریالی شهر میامی ) بگیردش.
دکستر رو به کُدی :
یادت باشه که اون فقط آدمای بد رو می گیره.
کُدی :
من امروز بد بودم. یه توپ به طرف تامی پرتاب کردم.
3- ساعت از نیمه شب گذشته بود که تلفن زنگ زد. رییس مستقیمم پشت خط بود و برای برنامه ای که فردا قرار بر اجرای آن داشتیم برایم دستور العملی خواند. البته برخلاف دفعات قبل اینبار پیشاپیش توضیح داد که این دستورالعمل را رییس بزرگ پس از ساعت ها تلاش تهیه کرده و به وی داده تا جهت اجرا به من ارائه کند.
وقتی برنامه رابرایم خواند . لحظه ای مبهوت ماندم . برنامه ای بی نهایت مضحک بود که حتی فردی با سابقه ای یک روزه هم متوجه غیرقابل اجرا و خنده دار بودن آن می شد . و من خنده ی بی صدای رییس مستقیم خودم را نیز از پشت تلفن می شنیدم.
مثال ملموسی که می توان برای این دستور گفت : مسابقه ی مچ انداختن بین یک فرد 120 کیلو و قهرمان زیبایی اندام جهان ، با یک فرد 55 کیلو و آماتور است.
با خودم فکرکردم که وقتی انتخاب افراد بر اساس شایستگی ها نباشد .به این گونه اتفاقات نباید خندید . باید گریست.
...................................................................................................................................
توضیح نوشت : چون هیچ عکس ثبت شده ی مستندی از جناب [...] وجود نداشت من به ناچار نزدیکترین عکس به ایشون روبرای این پست انتخاب کردم.
عید نوشت : پیشاپیش عید فطر را به همه ی شما دوستان تبریک می گویم و امیدوارم که طاعات و عباداتتان مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشد. هر چند سخت بود ولی بالاخره تمام شد و البته من طبق عادت مالوف از هم اکنون به فکر سال بعد هستم که روزها بلندتر هم می شوند.
فوتبال نوشت :مسابقه ی دیروز استقلال - استیل آذین پخش مستقیم نشد . الله اعلم.
هارد نوشت : هارد پرتابلم دچار مشکل شده و بالا نمی آید . تا وقتی تعمیر نشود حال و روز خوشی ندارم.
نفت نوشت : شنیده شده وزیرنفت جدید ، در مباحث خود نفت را بر اساس لیتر بیان می کند. یاد دوران کودکی افتادم که واحد نفت برای ما پیت بود.
قدس نوشت : سبز سبز سبز سبز
ابطحی نوشت : می گویند که ابطحی در بین افرادی که دیروز به سید محمد خاتمی حمله ور شدند دیده شده است.
۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه
افاضات 2
- داشتم نگاهی به آمار وبلاگم می انداختم که چه کسی آمده و چه کسی رفته وآن کسی که آمده از کجا آمده و چطوری آمده و چند بارآمده و ... که در قسمت چطوری آمده به کلمات و جملات جستجو شده ای که منتج به این شده که یه عده بی گناه پایشان به وبلاگ من باز شود برخورد کردم . قدرت خدا ، دوستان روحیات طنز بالایی دارند. ببینید.
- جستجو در قسمت تصاویر گوگل : دختران آماده برای ازدواج
نکته ی جالب برای من این بود که چرا دختر آماده برای ازدواج باید در نت آمادگی خودش را برای ازدواج اعلام کند ؟ این همه مکان همسر یابی وجود دارد و مهمترین آن دانشگاه ، به حول و قوه ی الهی هم که همه ی مشتاقان با هر رتبه ای بالاخره جایی در داخل یکی از این اراضی موعود پیدا می کنند . با این اوصاف چرا نت ؟ و نکته ی جالب تر این که احتمالاً طرف فکر می کند دختر آماده ی ازدواج باید شکل خاصی داشته باشد که اقدام به جستجو در قسمت تصاویر کرده. راستنش من بعد از این موضوع شک کردم که نکند دختری که آماده ی ازدواج است تغییراتی در شکل و قیافه ش حادث می شود و ما بی خبریم و البته شما هم بیگانه نیستید که ، ترسیدم از بانو در این مورد پرس و جو کنم مبادا فکری شود که شلوارم دو تا شده است .
- دخت هلو :
البته من در این قسمت دقیق متوجه نشدم که منظورجستجوگر محترم چیست . منظورشان دختری ست که هلو می باشد ؟ و یا منظورشان دختر وزیر بهداشت سابق است ؟ بهتر بود جست و جو گر محترم در این مورد شفاف سازی می کرد. به هر حال این جستجو دو پهلو بود.
- اچس مچس بوگندو:
شما را به جان عزیزتان یعنی از راه خوشبوتری نمی شد قدم به این وبلاگ گذاشت؟ برای تنویر افکار عمومی متن کامل این شعر حماسی وپر کاربرد را برایتان می نویسم. اچس مچس بوگندو کی فیسیده افندو
- filme kore emperator badha jomonge2
بدون شرح!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
- پاسپورت سنت وینسنت:
از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد . چند وقتی ست یکی می خواهد ما را فرار مغزها کند. ما هم تو شش و بش این هستیم که فرار مغزها بشویم یا نشویم . البته پیشنهاد ایشان سنت وینسنت نبود . ولی بعد از دیدن این کلیدواژه پیش خودم گفتم نکند سنت وینسنت خبری ست و ما غافل از موضوع . لذا از کلیه ی دوستانی که می خواهند به من کمک کنند که فرار مغزها بشوم خواهش می کنم در صورت داشتن هر گونه اطلاعاتی همین جا در همین کامنت های پایین اعلام نمایند.
- محمد ف اغتشاش گر:
راستش هدف از ارائه ی این کلید واژه این بود که اگر بین دوستان فردی به اسم محمد ف وجود دارد . مراقب خودش باشد چون احتمالاً به شدت دنبال ایشان هستند تا مورد مهر نوازی قرار گیرد. از ما گفتن بود. اگر هم تا به حال نبوده اند بعد از این هستند. شما مستحضر هستید که دهان این وبلاگ فال است.
-خاطرات باحال اراذل و اوباش:
از انجایی که معنی اراذل و اوباش چند گاهی ست تغییر پیدا کرده متاسفانه باز هم پی به نیت حقیقی جناب جستجو گر نبردم. البته در هر دو حالت (معنا ی قدیم و جدید ) قاعدتا ًخاطراتشان باحال نخواهد بود.
- جستجو در قسمت تصاویر گوگل : من مامان مادرزن
می توانم تصور کنم که وقتی با چنین کلید واژه ی پرو پیمانی ، دوست عزیزم با چهره ی ابطحی و عطریان فر مواجه شد چه حالی پیدا کرد. بالاخره لطافت کجا و خشانت کجا.
و البته مقادیر متنابهی جستجو در مورد تبلیغ پوشک مای بی بی که نشان می دهد فقط خودم طرفدار مای بی بی نیستم . البته فکرتان جای بد نرود ، بی اختیاری ندارم . از تبلیغ مای بی بی خوشم می آید آن هم از نوع چیک چیک. 2- یکی می گفت : شنیده ام بعضی دوستان می خواهند نمره ی دولت را 20 بدهند . بی اختیار (با بی اختیاری اشتباه نگیرید لطفاً ) پیش خودم زمزمه کردم : تو خودت نمره ی بیستی تو مثل هیچ کسی نیستی گویا اصولاً این ترانه را ف.ر برای معجزه ی هزاره سوم سروده است. چشمانتان را ببندید و این ترانه را با این دید گوش کنید. حداقل تا پایان امروز شاداب خواهید بود [ متن کامل ترانه برای بهتر حس گرفتن :اینجا ] . 3- گاهی اوقات ( یکی ازگاهی اوقات همین چند روز اخیر است) به شدت احساس می کنم که حداقل یکی از تخته هایم کم است. حالا چرایش را شاید به همین زودی برایتان گفتم و احتمالا ً شما هم کم بودن حداقل یکی از تخته هایم را تایید خواهید کرد. ........................................................................................................................................
توضیح نوشت : راستش ترسیدم شعار بدهید : ای پنگول دروغگو ، افاضات یِکِت کو. گفتم تندی توضیح بدهم جهت روشن شدن اذهان، ترجیح دادم اسم پست یک دو سه همه بی خیال غصه را به افاضات 1 تغییر بدهم
بو نوشت : بوی بد احتمالی مربوط به کلمات بودار استفاده شده است . به خودتان شک نکنید.
ضد حال نوشت : نزدیک است که یکی از استان های سابق ایران به جام جهانی فوتبال برسد.
روزه نوشت : باید ماه رمضان در تابستان 15 روز باشد.
هوگو نوشت : زیارت قبول ، التماس دعا. نخودچی کشمش بچه ها فراموش نشود.
ابطحی نوشت : ایشان به سمت بازجوی جدید زندان اوین منصوب شدند.
۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه
عاشقانهی من
امروز می خواهم از تو بنویسم. از تو که اسمت یاد آور خاطرات تلخ و شیرین بسیار برای من است.
یادت هست اولین روز آشنایی مان را؟
چند سال پیش بود و من جوانی خام و ناپخته . اولین تماس انداممان را هیچگاه فذاموش نمی کنم و تو چه مشتاق بودی به وصل من .
آن قدر حریصانه در پی من دویدی تا [...] . آن لحظه تا عمق وجودم نفوذ کرد. اولین ها همیشه خاطره انگیزند.
البته سال های بعد از آن سال های بی خبری بود. البته نه بی خبری مطلق . گاه و بی گاه از دور می دیدمت و گاه خبر حضورت را در کشورهای دیگر از دوست و آشنا می شنیدم.
تا اینکه دوباره آمدی و [...].
می دانستی ؟ من بودنت را با پوست و گوشت و استخوانم لمس کرده ام. وقتی دستان مهر گسترت را بر سر خود می یابم ناگاه گرمی شیرینی به صورتم می دود و مدهوش می شوم.
رقص اندام و چرخ خوردن موزونت چنان مرا از خود بی خود می کند که مرا یارای ماندن نمی ماند.
وقتی تو را دست در دست دیگران می بینم ، وقتی لاغری اندامت را اسیر دستانی می بینم که بر پیکرت فشرده می شوند برای خود آرزوی مرگ می کنم و چاره ای جز فرار برای من نمی ماند.
بارها تلاش کردم به تو نزدیک شوم و راز دل با تو بگویم ولی حضورت در کنار دیگران به اندازه ی کافی تنم را می لرزاند که زبان به کام گیرم.
این روزها اما خبرهای بدتری شنیده ام که توان نوشتنشان را هم ندارم . راستی تو را چه به اعمال خلاف عفت؟ راستی چه شد که به این منجلاب افتادی؟
برای محبوب ترکه ای* من
* باتوم = باتون . باطوم : ميله كوتاهي از چوب يا لاستيك كه پاسبانان بر كمر مي آويزند و براي سركوب كردن شورش و جنجال از آن استفاده مي كنند(فرهنگ معین)
......................................................................................................................................
ژاپنی نوشت : تو خبرها اومده بود که حزب لیبرال ژاپن بعد از پنجاه و پنج سال و به دنبال مشکلات اقتصادی سال های اخیر تو انتخابات از حزب دموکراتیک ژاپن که فقط یازده ساله که تشکیل شده شکست خورده و قدرت رو واگذار کرده. پنجاه و پنج سال یعنی حزب لیبرال، ژاپن رو ژاپن کرده و حالا رفته کنار. بدون اینکه حزب دموکراتیک رو محکوم به تدارک انقلاب مخملین علیه خودش بکنه . مسخره س نه؟ اصلا ژاپنی ها هیچی نوفهمند.
ابطحی نوشت : شنیده شده که ابطحی از زندان با تلویزیون های :بی بی سی فارسی و صدای آمریکا مصاحبه کرده.
مگه نمی تونی مجبوری نوشت : بچه ریاضی فیزیک رو چه به نوشتن نامه ی عاشقانه؟
۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه
لمس عظمت خدا

معصومیت مطلق
حس همنشینی با یک معصوم
با یک پیامبر
لمس عظمت خدا
نبوت پایان نیافته است
پی نوشت2 : آقای وبنوشت ، خنده هایت را هم دزدیدند؟
پی نوشت 3 : اگه لذت این متن نبود با اتفاقات دیروز حس نوشتن نداشتم .
پی نوشت 4 : بابت بدقولی معذرت